𝐩³🫀🪅
ا.ت « بالاخره بعد از کلی سخنرانی بهم اجازه داد برم سمت خوابگاه های مدرسه... دو ساختمان برای دخترا و دوتا برای پسرا که در انتهای مدرسه قرار داشت و تقریبا ربع ساعت پیاده روی داشت... در حالی که چمدونم رو میکشیدم سرم رو پایین انداختم و به قانون سوم فکر کردم... چرا یه مدرسه منطقه ممنوعه داره؟ اونقدر غرق فکر و خیال شدم که هواسم به محیط اطرافم نبود با برخورد به شخصی افتادم روی زمین و اخی گفتم... سرم رو بلند کردم و با دیدن پسری زیبا که شبیه فرشته ها بود مسخ شده بهش زل زدم... تقریبا دو دقیقه بود که بی حرکت به هم خیره شده بودیم... پسر زیبا بالاخره به خودش اومد و دستش رو به طرفم دراز کرد... برخلاف چشماش که سرما و سردی منتقل میکرد دستاش گرم و حامیانه بود...
جین « مراقب باش دختر جون... تو همون تازه واردی؟
ا.ت « اوه بله... ببخشید
جین « مشکلی نیست.... من سرگروه کیم سوکجین هستم و طبق دستور مدیر قراره اینجا رو بهت نشون بدم و اصول کاری مدرسه هم توی
ا.ت « همون که بهش نگاه میکردم دیدم یه کتابچه از زیر شنلش که با بقیه فرق داشت در اورد و بهم داد... جلد قرمز مخملی ای داشت و واژه طلایی قوانین آکادمی اسکارلت با برخورد نور خورشید میدرخشید... تعظیم کردم همراه اون پسر که اسمش جین بود راه افتادم... اونقدر مغرور بود که حتی برای جابه جایی چمدون هام کمکم نکرد... درحالی که عین جوجه اردک زشت پشت سرش راه اوفتاده بودم، تصمیم گرفتم سوالی که ذهنم رو درگیر کرده بود ازش بپرسم... صدام رو صاف کردم و گفتم « ببخشید تو چرا شنلت طلایی ایه ؟ مال بقیه مشکی بود که...
جین « اینجا دانش آموز ها با توجه به استعداد هاشون گروه بندی میشن و برای کسب مدال مبارزه میکنن... به نفرات اول تا سوم جایزه داده میشه و نفرات اول سرگروه میشن... کلا چهار تا سرگروه بیشتر نداریم... اختیارات سرگروه ها زیاده و اگه حرفی زدن بچه ها باید ازشون پیروی کنن ... هر سرگروه یه معاون داره که همیشه همراهشه و کمکش میکنه... آه راستی اتاق های بقیه بچه ها دونفرن اما سرگروه ها میتونن تک باشن...
ا.ت « آه یعنی تو نفر اولی الان؟؟؟ واییییی چه باحال... ولی من حوصله هم اتاقی ندارم ///*پوکر....
جین « همون لحظه اول که دیدمش چیزی توی نگاهش منو جذب کرد..... عطر خنک و دلنشینی داشت... غرغرکنان پشت سرم حرکت میکرد و سوال میپرسید.... لبخندی به خاطر کیوتی دختر پشت سرم زدم و طی یه حرکت ناگهانی چمدون هاش رو برداشتم... برای یه دختر سنگین بود... اما چرا دختری به این زیبایی به مشخص بود از خانواده با اصل و نسبیه به اینجا اومده
ا.ت « دستام درد گرفته بود و داشتم سَقط میکردم که جین یهو برگشت و چمدون هام رو گرفت... کاملا ریلکس به راهش ادامه داد اما مشخص بود توی فکره...
جین « مراقب باش دختر جون... تو همون تازه واردی؟
ا.ت « اوه بله... ببخشید
جین « مشکلی نیست.... من سرگروه کیم سوکجین هستم و طبق دستور مدیر قراره اینجا رو بهت نشون بدم و اصول کاری مدرسه هم توی
ا.ت « همون که بهش نگاه میکردم دیدم یه کتابچه از زیر شنلش که با بقیه فرق داشت در اورد و بهم داد... جلد قرمز مخملی ای داشت و واژه طلایی قوانین آکادمی اسکارلت با برخورد نور خورشید میدرخشید... تعظیم کردم همراه اون پسر که اسمش جین بود راه افتادم... اونقدر مغرور بود که حتی برای جابه جایی چمدون هام کمکم نکرد... درحالی که عین جوجه اردک زشت پشت سرش راه اوفتاده بودم، تصمیم گرفتم سوالی که ذهنم رو درگیر کرده بود ازش بپرسم... صدام رو صاف کردم و گفتم « ببخشید تو چرا شنلت طلایی ایه ؟ مال بقیه مشکی بود که...
جین « اینجا دانش آموز ها با توجه به استعداد هاشون گروه بندی میشن و برای کسب مدال مبارزه میکنن... به نفرات اول تا سوم جایزه داده میشه و نفرات اول سرگروه میشن... کلا چهار تا سرگروه بیشتر نداریم... اختیارات سرگروه ها زیاده و اگه حرفی زدن بچه ها باید ازشون پیروی کنن ... هر سرگروه یه معاون داره که همیشه همراهشه و کمکش میکنه... آه راستی اتاق های بقیه بچه ها دونفرن اما سرگروه ها میتونن تک باشن...
ا.ت « آه یعنی تو نفر اولی الان؟؟؟ واییییی چه باحال... ولی من حوصله هم اتاقی ندارم ///*پوکر....
جین « همون لحظه اول که دیدمش چیزی توی نگاهش منو جذب کرد..... عطر خنک و دلنشینی داشت... غرغرکنان پشت سرم حرکت میکرد و سوال میپرسید.... لبخندی به خاطر کیوتی دختر پشت سرم زدم و طی یه حرکت ناگهانی چمدون هاش رو برداشتم... برای یه دختر سنگین بود... اما چرا دختری به این زیبایی به مشخص بود از خانواده با اصل و نسبیه به اینجا اومده
ا.ت « دستام درد گرفته بود و داشتم سَقط میکردم که جین یهو برگشت و چمدون هام رو گرفت... کاملا ریلکس به راهش ادامه داد اما مشخص بود توی فکره...
۶۴.۱k
۲۵ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.