سناریو درخواستی
*هیکاری خواب بود روی مبل که دازای کلید انداخت و وارد خانه شد*
*دازای سریع یقه ی هیکاری رو گرفت*
دازای:زنیکه ی ج_ _ _ مگه من چی کم گذاشتم برات هان؟چرا خیانت بهم کردی؟
هیکاری:چ...چی میگی؟چه خیانتی؟*عصبانی**داد*
*دازای هیکاری رو روی زمین انداخت و با گوشیش به هیکاری ۱۰ تا عکس نشون داد*
دازای:ایناهاش
هیکاری؛این من نیستم،موهای من این رنگی نیست موهای این دختره متمایل به بنفشه ولی موهای من متمایل به ابیه
*دازای به هیکاری سیلی زد*خفه شو از خونم گمشو بیرون
*هیکاری شوک زده بود و دستش رو روی جای سیلی گذاشت*
هیکاری:*بغض*ازت متنفرم*و دوان دوان از خونه زد بیرون*
ویو هیکاری
اون عکس ها چی بود؟نکنه خود دازای بهم خیانت کرده بروی اینکه تنهاش بزارم خودش اون عکس هارو ساخته؟ازت متنفرم دازای ازت متنفرم
*هیکاری اواره داشت تو خیابون ها راه میرفت که با کابوسش مواجه شد*
*یویی دوان دوان به سمت هیکاری رفت**بغل کردن هیکاری*
یویی:سلام هیکاری ججونمممم
هیکاری:نههههههه باز این دیوونهههه*اما ناگهان بغض هیکاری ترکید و شروع به گریه کرد*
یویی:*هول کرده بود*چیزه اروم باش آرووم باش
هیکاری:عررررررررر
*یویی هیکاری رو بغل کرد*
*یویی با اصرار هیکاری رو برد خونش*
*نشستن روی مبل**قیافه ترسناک یویی*
یویی:کی چه گوهی خورده؟
هیکاری*گریه*:دازای بهم تهمت خیانت زد و بهم سیلی زد
یویی:*آهی از نا امیدی**کلید موتورش رو برداشت*جعبه ی کمک های اولیه تو آشپز خوجه کشوی چب تو ی اون کارتون بستنی که با ماژیک روش نوشتم کیک هستش بورو بردار
*هیکاری که پشماش ریخته*
*یویی با موتورش رفت خونه ی دازای*
*عصبانی**در زدن*هویییی مرتیکه دروازه کن
*دازای در رو باز میکنه*
یویی:*فحش بارون کردن دازای**سیلی زدن به دازای*هیکاری هیچ وقت بهت خیانت نکرده ولی کاشکی میکرد تا از دست تو راحت بشه
*و یویی رفت**دازای اون روز همش احساس گناه می کرد و خیلی خیلی پشیمون بود*
*فردا**هیکاری از خونه ی یویی بیرون رفت و رفت سمت خونه ی دازای تا شارژرش رو بگیره*
*در زدن**دازای در رو باز میکنه و با هیکاری مواجه میشه*
هیکاری:*سرد*اومدم شارژرم رو ب*دازای بغلش میکنه*
دازای:ببخشید،ببخشید،ببخشید،اشتباه کردم ببخشید*گریه*
هیکاری:.....
*دازای هیکاری رو بلند کرد و بردش تو اتاق و انداختش روی تخت*
هیکاری: فقط ۴ تا بچه بیشتر نمیخوام
دازای هرچی بانو بگه😈
*بعد از عملیات*
*۷ سال بعد*
*هیکاری و دازای الان ۴ تا بچه دارن*
اصغر:۴ساله
ممد:۲ساله
سیمین:۳ ساله
سغرا:۱ماهه
*دازای سریع یقه ی هیکاری رو گرفت*
دازای:زنیکه ی ج_ _ _ مگه من چی کم گذاشتم برات هان؟چرا خیانت بهم کردی؟
هیکاری:چ...چی میگی؟چه خیانتی؟*عصبانی**داد*
*دازای هیکاری رو روی زمین انداخت و با گوشیش به هیکاری ۱۰ تا عکس نشون داد*
دازای:ایناهاش
هیکاری؛این من نیستم،موهای من این رنگی نیست موهای این دختره متمایل به بنفشه ولی موهای من متمایل به ابیه
*دازای به هیکاری سیلی زد*خفه شو از خونم گمشو بیرون
*هیکاری شوک زده بود و دستش رو روی جای سیلی گذاشت*
هیکاری:*بغض*ازت متنفرم*و دوان دوان از خونه زد بیرون*
ویو هیکاری
اون عکس ها چی بود؟نکنه خود دازای بهم خیانت کرده بروی اینکه تنهاش بزارم خودش اون عکس هارو ساخته؟ازت متنفرم دازای ازت متنفرم
*هیکاری اواره داشت تو خیابون ها راه میرفت که با کابوسش مواجه شد*
*یویی دوان دوان به سمت هیکاری رفت**بغل کردن هیکاری*
یویی:سلام هیکاری ججونمممم
هیکاری:نههههههه باز این دیوونهههه*اما ناگهان بغض هیکاری ترکید و شروع به گریه کرد*
یویی:*هول کرده بود*چیزه اروم باش آرووم باش
هیکاری:عررررررررر
*یویی هیکاری رو بغل کرد*
*یویی با اصرار هیکاری رو برد خونش*
*نشستن روی مبل**قیافه ترسناک یویی*
یویی:کی چه گوهی خورده؟
هیکاری*گریه*:دازای بهم تهمت خیانت زد و بهم سیلی زد
یویی:*آهی از نا امیدی**کلید موتورش رو برداشت*جعبه ی کمک های اولیه تو آشپز خوجه کشوی چب تو ی اون کارتون بستنی که با ماژیک روش نوشتم کیک هستش بورو بردار
*هیکاری که پشماش ریخته*
*یویی با موتورش رفت خونه ی دازای*
*عصبانی**در زدن*هویییی مرتیکه دروازه کن
*دازای در رو باز میکنه*
یویی:*فحش بارون کردن دازای**سیلی زدن به دازای*هیکاری هیچ وقت بهت خیانت نکرده ولی کاشکی میکرد تا از دست تو راحت بشه
*و یویی رفت**دازای اون روز همش احساس گناه می کرد و خیلی خیلی پشیمون بود*
*فردا**هیکاری از خونه ی یویی بیرون رفت و رفت سمت خونه ی دازای تا شارژرش رو بگیره*
*در زدن**دازای در رو باز میکنه و با هیکاری مواجه میشه*
هیکاری:*سرد*اومدم شارژرم رو ب*دازای بغلش میکنه*
دازای:ببخشید،ببخشید،ببخشید،اشتباه کردم ببخشید*گریه*
هیکاری:.....
*دازای هیکاری رو بلند کرد و بردش تو اتاق و انداختش روی تخت*
هیکاری: فقط ۴ تا بچه بیشتر نمیخوام
دازای هرچی بانو بگه😈
*بعد از عملیات*
*۷ سال بعد*
*هیکاری و دازای الان ۴ تا بچه دارن*
اصغر:۴ساله
ممد:۲ساله
سیمین:۳ ساله
سغرا:۱ماهه
۸۱۱
۰۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.