عاقبت میبوسمت یک روز در میدان شهر
عاقبت میبوسمت یک روز در میدان شهر
تا بیفتد از لبانم رخنه در ایمان شهر
باغ فردوس وعده ی دیدارمان باشد دلم
تا بلرزد زین هماغوشی همه عرفان شهر
من نترسم از اجان،از واعظان از خاطبان
مِی بــنوشـم از لبتــ مستانِ تا ایوانِ شهر
مست ُ دست افشانُ پـاکوبـانُ پیمانه به دست
می نهـم لب بـر لبتــ بی بـاک چون رندان شـهر
واعظـان باید بداننـد ، حاکمان ِ شهـر هـم
ایـن هماغوشی چنان چون سرمه بر چشمان شهر
نیک روشن میکـنـد آنـان کـه دل کـورند و کـَر
چون بیفتد دیدِشان ، بینا شوند کوران شهر
رک بگـویَـم جان ِ "جـانـانم" تورا من عاقبت
خـانه ام دعوت کـنـم در چشـمِ بیـداران شـهر
تا بیفتد از لبانم رخنه در ایمان شهر
باغ فردوس وعده ی دیدارمان باشد دلم
تا بلرزد زین هماغوشی همه عرفان شهر
من نترسم از اجان،از واعظان از خاطبان
مِی بــنوشـم از لبتــ مستانِ تا ایوانِ شهر
مست ُ دست افشانُ پـاکوبـانُ پیمانه به دست
می نهـم لب بـر لبتــ بی بـاک چون رندان شـهر
واعظـان باید بداننـد ، حاکمان ِ شهـر هـم
ایـن هماغوشی چنان چون سرمه بر چشمان شهر
نیک روشن میکـنـد آنـان کـه دل کـورند و کـَر
چون بیفتد دیدِشان ، بینا شوند کوران شهر
رک بگـویَـم جان ِ "جـانـانم" تورا من عاقبت
خـانه ام دعوت کـنـم در چشـمِ بیـداران شـهر
۴۷۶
۲۲ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.