عشق و تنفر پارت ۱۰
سوشا : واقعا من با اینکه ازت خوشم میومد اما هیچی در مورد تو به خالم نگفتم
یونگی : پس فردا میریم خرید عروسی
سوشا : بذار پس فردا بریم چون جیمین هم فردا میخواد بره شرکت هم هست بذار کارارو انجام بدیم میریم
یونگی : آها باشه (سرد)
سوشا : عه پیشی کوچولوی من قهر نکن واسه خودمون میگم که بدون استرس بریم
یونگی : ........
سوشا : یونگیا
یونگی : .........
سوشا : باشه (بغض)
خواستم برم دستگیره رو کشیدم که برم که دستمو کشید و افتادم تو بغلش
یونگی : عشقم داشتم باهات شوخی میکردم نمیدونستم وقتی پیشیت قهر کنه اینجوری میشی ببخشید
سوشا : اشکال نداره بریم بخوابیم
یونگی : بریم
رفتیم و سریع خوابمون برد
صبح
ویو سوشا
صبح بیدار شدم که دیدم یه نامه روی میزه
متن نامه
عشقم امروز برام یه کاری پیش اومد میرم بعد میام شرکت پیشت به خاله هم گفتم مواظب خودت باش . پیشی
ویو سوشا
لبخندی رو لبم نشست رفتم پایین دیدم یه نفر پیش خالمه
خ س : سلام سوشا جان این دوستم چانگ مینه
سوشا : سلام
چانگ مین : سلام دخترم
خ س : عزیزم من یه مدت پیش چانگ مین خونش میمونم چون بچه هاش نیستن تنهاست تو هم میتونی پیش یونگی بمونی
سوشا : باشه خاله جان من میرم
خ س : صبحونه مگه نمیخوای
سوشا : تو راه یه چیزی میخورم دارم میرم جیمین داره میره
خ س : از طرف من ازش عذر خواهی کن که نتونستم بیام
سوشا : باشه
رفتم که دیدم جیمین و هایون نشستن منتظر پرواز
سوشا : جیمین شی
جیمین : سلام سوشا
هایون : سلام سوشا
سوشا : کاش نمیرفتی شرکت بی تو سوت و کوره
جیمین : مجبورم سوشا حالا بیاین بعد ازدواجت پیشمون
سوشا : یعنی تو عروسی دوستت نمیخوای باشی
هایون : عزیزم چرا مگه میشه نیایم ولی شبش برمیگردیم
سوشا : مواظب خودتون باشین
جیمین : باشه حتما
هایون : اونی دلم برات تنگ میشه
سوشا : منم همینطور خداحافظ
جیمین و هایون : خداحافظ
ویو سوشا
رفتم شرکت دیدم منشی جدیدم نشسته
منشی : سلام خانم کیم
سوشا : سلام
منشی : بفرمایید برنامتون
سوشا : ممنون
رفتم تو اتاقم که دیدم یونگی هم اومد با یه عالمه غذا
یونگی : سلام عزیزم
سوشا : سلام پیشی
یونگی : بیا برات غذا گرفتم امروز هیچی نخوردی
سوشا : مرسی عزیزم تو از کجا میدونی
یونگی : خالت بهم گفت
سوشا : ای بابا زحمتت شد
یونگی : نه عزیزم من خودمم صبحونه درست نخوردم بیا باهم بخوریم
سوشا : باشه (ذوق)
ویو یونگی
من دیوانه وار سوشا رو دوست دارم خوشحالم که باهاش آشنا شدم
یونگی : جیمین رفت
سوشا : اوهوم
یونگی : پس واسه عروسیمون نمیان
سوشا : هایون گفت میان اما آخر شب برمیگردن
یونگی : آها
سوشا : میگم یونگی
یونگی : جونم
سوشا : خالم گفته یه مدت میره پیش دوستش تو میای پیش من
یونگی : نه
سوشا : چرا ؟
یونگی : شما میای خونه من
سوشا : باشه (خنده) .......
یونگی : پس فردا میریم خرید عروسی
سوشا : بذار پس فردا بریم چون جیمین هم فردا میخواد بره شرکت هم هست بذار کارارو انجام بدیم میریم
یونگی : آها باشه (سرد)
سوشا : عه پیشی کوچولوی من قهر نکن واسه خودمون میگم که بدون استرس بریم
یونگی : ........
سوشا : یونگیا
یونگی : .........
سوشا : باشه (بغض)
خواستم برم دستگیره رو کشیدم که برم که دستمو کشید و افتادم تو بغلش
یونگی : عشقم داشتم باهات شوخی میکردم نمیدونستم وقتی پیشیت قهر کنه اینجوری میشی ببخشید
سوشا : اشکال نداره بریم بخوابیم
یونگی : بریم
رفتیم و سریع خوابمون برد
صبح
ویو سوشا
صبح بیدار شدم که دیدم یه نامه روی میزه
متن نامه
عشقم امروز برام یه کاری پیش اومد میرم بعد میام شرکت پیشت به خاله هم گفتم مواظب خودت باش . پیشی
ویو سوشا
لبخندی رو لبم نشست رفتم پایین دیدم یه نفر پیش خالمه
خ س : سلام سوشا جان این دوستم چانگ مینه
سوشا : سلام
چانگ مین : سلام دخترم
خ س : عزیزم من یه مدت پیش چانگ مین خونش میمونم چون بچه هاش نیستن تنهاست تو هم میتونی پیش یونگی بمونی
سوشا : باشه خاله جان من میرم
خ س : صبحونه مگه نمیخوای
سوشا : تو راه یه چیزی میخورم دارم میرم جیمین داره میره
خ س : از طرف من ازش عذر خواهی کن که نتونستم بیام
سوشا : باشه
رفتم که دیدم جیمین و هایون نشستن منتظر پرواز
سوشا : جیمین شی
جیمین : سلام سوشا
هایون : سلام سوشا
سوشا : کاش نمیرفتی شرکت بی تو سوت و کوره
جیمین : مجبورم سوشا حالا بیاین بعد ازدواجت پیشمون
سوشا : یعنی تو عروسی دوستت نمیخوای باشی
هایون : عزیزم چرا مگه میشه نیایم ولی شبش برمیگردیم
سوشا : مواظب خودتون باشین
جیمین : باشه حتما
هایون : اونی دلم برات تنگ میشه
سوشا : منم همینطور خداحافظ
جیمین و هایون : خداحافظ
ویو سوشا
رفتم شرکت دیدم منشی جدیدم نشسته
منشی : سلام خانم کیم
سوشا : سلام
منشی : بفرمایید برنامتون
سوشا : ممنون
رفتم تو اتاقم که دیدم یونگی هم اومد با یه عالمه غذا
یونگی : سلام عزیزم
سوشا : سلام پیشی
یونگی : بیا برات غذا گرفتم امروز هیچی نخوردی
سوشا : مرسی عزیزم تو از کجا میدونی
یونگی : خالت بهم گفت
سوشا : ای بابا زحمتت شد
یونگی : نه عزیزم من خودمم صبحونه درست نخوردم بیا باهم بخوریم
سوشا : باشه (ذوق)
ویو یونگی
من دیوانه وار سوشا رو دوست دارم خوشحالم که باهاش آشنا شدم
یونگی : جیمین رفت
سوشا : اوهوم
یونگی : پس واسه عروسیمون نمیان
سوشا : هایون گفت میان اما آخر شب برمیگردن
یونگی : آها
سوشا : میگم یونگی
یونگی : جونم
سوشا : خالم گفته یه مدت میره پیش دوستش تو میای پیش من
یونگی : نه
سوشا : چرا ؟
یونگی : شما میای خونه من
سوشا : باشه (خنده) .......
۱۳.۱k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.