(من برات مهم نیستم ؟ )
(من برات مهم نیستم ؟ )
پارت 5
فیلکیس چشماش رو باز کرد نگاهی به ساعت انداخت 8:30 دقیقی بود همسرش رویه س*ینش سرشو گذاشته بود تکونی نخورد چون حتس میزد که بیدار میشه پس هیچ کاری نکرد و به سقفه اوتاق خیره شده بود نگاهی به ساعت کرد دیگه داشت دیرش میشد پس موهایه صورته ات رو کنار زد اونم پلک هاشو باز و بسته کرد وقتی چشماش رو خوب باز کرد نگاهی به فیلیکس کرد و ازش فاصله گرفت
ات : خیلی ببخشید من نمیدونم چجوری نزدیکتون شدم
فیلیکس : خواهش میکنم
فیلیکس از رویه تخت بلند شد و سمته حموم رفت
ات : اوف حتما دیرش شد بخاطره من نه بابا من اونقدر هم براش مهم نیستم
از رویه تخت بلند شد و سمته کمد لباش رفتم خانواده لی با لباس های کوتاه خیلی مشکل دارت پس ات هیچ وقت اجازه لباس کوتاه رو نداره
اسلاید 2 لباسه ات
اسلاید ۳ کفشای ات
بعد از پوشیدنه لباس موهاشو شونه زد همیشه آرزو داشت که موهاش دم اسپی ببنده اما اجازه اینم نداشت پس موهاشو پوشته شانه هاش انداخت و از اوتاق خارج شد با نگارانی قدم برمی داشت سمته آشپز خونه هر صبح باید صبحونه درست میکرد اما امروز دیر بیدار شد وارده آشپزخونه شد به خدمتکار گفت
ات : صبحونه امادست
خدمتکار : بله امادست اما حتما خانم عصبانی میشه که شما درست نکردین
ات : اره درسته چه میشه کرد
سمته آشپزخونه رفت اما یاده چیزی اوفتاد و روشو برگردوند
ات : راستی فینیکس بیدار شده
خدمتکار : بله من لباسش رو عوض کردم الان پیشه خانم رفتن تو سالون
ات : باشه
میخواست خودش رو آماده کنه برای حرف خوردن اما با صدایه فیلیکس بله ای گفت و زود سمته اوتاق رفت وارده اوتاق شد و گفت
ات : بله منو صدا زدین
فیلیکس پیراهنه سفید دکمدای پوشیده بود و دکمیه پیرانش باز بود
فیلیکس : دکمیه پیراهنم کنده شده ببین میتونی درستش کنی
ات : خوب بزارین ببینمش
ات نزدیکش شد و دستشو دراز کرد نگاهی به دکمه کرد
ات : اره میتونم درستش کنم یه لحظه
زود رفتم سمته کمد و از تو کمد یه جعبه رو برداشت سوزنو رو برداشت و سمته فیلیکس رفتم
ات : راستش اقایه لی اگه میشه رویه تخت بشینید تا درستش کنم اینجوری قدم نمیرسه
ادامه دارد
پارت 5
فیلکیس چشماش رو باز کرد نگاهی به ساعت انداخت 8:30 دقیقی بود همسرش رویه س*ینش سرشو گذاشته بود تکونی نخورد چون حتس میزد که بیدار میشه پس هیچ کاری نکرد و به سقفه اوتاق خیره شده بود نگاهی به ساعت کرد دیگه داشت دیرش میشد پس موهایه صورته ات رو کنار زد اونم پلک هاشو باز و بسته کرد وقتی چشماش رو خوب باز کرد نگاهی به فیلیکس کرد و ازش فاصله گرفت
ات : خیلی ببخشید من نمیدونم چجوری نزدیکتون شدم
فیلیکس : خواهش میکنم
فیلیکس از رویه تخت بلند شد و سمته حموم رفت
ات : اوف حتما دیرش شد بخاطره من نه بابا من اونقدر هم براش مهم نیستم
از رویه تخت بلند شد و سمته کمد لباش رفتم خانواده لی با لباس های کوتاه خیلی مشکل دارت پس ات هیچ وقت اجازه لباس کوتاه رو نداره
اسلاید 2 لباسه ات
اسلاید ۳ کفشای ات
بعد از پوشیدنه لباس موهاشو شونه زد همیشه آرزو داشت که موهاش دم اسپی ببنده اما اجازه اینم نداشت پس موهاشو پوشته شانه هاش انداخت و از اوتاق خارج شد با نگارانی قدم برمی داشت سمته آشپز خونه هر صبح باید صبحونه درست میکرد اما امروز دیر بیدار شد وارده آشپزخونه شد به خدمتکار گفت
ات : صبحونه امادست
خدمتکار : بله امادست اما حتما خانم عصبانی میشه که شما درست نکردین
ات : اره درسته چه میشه کرد
سمته آشپزخونه رفت اما یاده چیزی اوفتاد و روشو برگردوند
ات : راستی فینیکس بیدار شده
خدمتکار : بله من لباسش رو عوض کردم الان پیشه خانم رفتن تو سالون
ات : باشه
میخواست خودش رو آماده کنه برای حرف خوردن اما با صدایه فیلیکس بله ای گفت و زود سمته اوتاق رفت وارده اوتاق شد و گفت
ات : بله منو صدا زدین
فیلیکس پیراهنه سفید دکمدای پوشیده بود و دکمیه پیرانش باز بود
فیلیکس : دکمیه پیراهنم کنده شده ببین میتونی درستش کنی
ات : خوب بزارین ببینمش
ات نزدیکش شد و دستشو دراز کرد نگاهی به دکمه کرد
ات : اره میتونم درستش کنم یه لحظه
زود رفتم سمته کمد و از تو کمد یه جعبه رو برداشت سوزنو رو برداشت و سمته فیلیکس رفتم
ات : راستش اقایه لی اگه میشه رویه تخت بشینید تا درستش کنم اینجوری قدم نمیرسه
ادامه دارد
۶۹
۱۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.