Brown sugar : شکر قهوه ای
Brown sugar : شکر قهوه ای
Part2۶
شیرین: سلام
مبینا: شیرین توییی؟
بله اون مبینا بود دختر چندش دبیرستان یا بهتر بگم ج*ن*ده خانوم اون مخ پسرایی پولدار رو میزد و سرشون کلاه میذاشت تو ه*رزگی حرف نداره کارش و اینک کل صورتش هم عمله و یک عنتر میمون
شیرین: بله مبینا پلنگ
مبینا میزنه زیر خنده از خون خنده هایی شیطانیش متنفر بودم
مبینا: هنوزم اون زبون پر زخمتو داری
سعید: شما هم دیگ رو میشناسید
شیرین: بله کی ک خواهر شمارو نشناسه
مبینا:منو شیرین یکی از بهترین رفیق ها تو دوره دبیرستان بودیم
شیرین:البته ایشون موقع دبیرستان پیک می کل مدرسه هم بودن
مبینا:من پیک می ها؟
شیرین:اره عزیزم
سعید:خب خوشحالم ک شما قبلا باهام دیگ دوست بودین پس الانم میتونید بهترین دوست برای هم دیگ باشیم
شیرین:البته چرا که نه
اینجا بهترین جا بود ک میتونستم این دخترو ادمش کنم
یکدفعه در اتاق زدن و امیرعلی امد داخل
امیرعلی:سلام براتون ابیموه اوردم
سعید: بیا بزار رو میز
امیرعلی رفت ابیموه رو گذاشت رو میز و به من یک چشمک زد منم یک لبخندی زدم ک یکدفعه مبینا رفت پیش امیرعلی و دستشو دراز کرد
مبینا: من مبینا خواهر اقا سعید
امیرعلی بهش دست داد ک یک جوری شدم
امیرعلی:از اشنایتون خوشبختم میینا خانوم منم امیرعلی هستم مسئول فروشگاه اینجا
مبینا:داداش نگفته بود ک اینجا ادم هایی جذابی مثل شما هستن واگرنه زودتر میومدم
دوتایشون شروع کردن به خندیدن اون از همین الان شروع کرد
شیرین: من برم یک لحظه غذا میکائل بدم اقا امیرعلی شماهم بیا از تو فروشگاه چیزی میخوام
امیرعلی من زدیم بیرون
شیرین:خوشت امده از دختره؟
امیرعلی: نه عزیزم چی خوشم امده یک سلام کرد
شیرین: مجبور بودی بهش دست بدی
امیرعلی:من قبلا خارج بودم برای ما یک چیزی طبیعی
شیرین:اره درسته
رفتم تو اتاق که امیرعلی هی صدام میزد ولی جوابشو ندادم داخل اتاق شدم ک میکائل سر میز نشسته بود
میکائل: گشنمه نهار رو نمخوای بدی
شیرین:الان میارم
غذا رو کشیدم و جلوش گذاشتم و خودمم نشستم غذا از گلوم پایین نمرفت و با غذا بازی میکردم
میکائل: چرا باغذات بازی میکنی؟
شیرین:چون باید اون دختر پیک می موقع دبیرستانم بیاد اینجا و از کجا خواهر اقا سعید باشه
میکائل: مشکلش چی؟
شیرین:چون از الان شروع کرده به ه*ر
میکائل: ع هرچی باشه بهش اون کلمه هایی بد رو نگو
شیرین:اصلا برین گمشین
Part2۶
شیرین: سلام
مبینا: شیرین توییی؟
بله اون مبینا بود دختر چندش دبیرستان یا بهتر بگم ج*ن*ده خانوم اون مخ پسرایی پولدار رو میزد و سرشون کلاه میذاشت تو ه*رزگی حرف نداره کارش و اینک کل صورتش هم عمله و یک عنتر میمون
شیرین: بله مبینا پلنگ
مبینا میزنه زیر خنده از خون خنده هایی شیطانیش متنفر بودم
مبینا: هنوزم اون زبون پر زخمتو داری
سعید: شما هم دیگ رو میشناسید
شیرین: بله کی ک خواهر شمارو نشناسه
مبینا:منو شیرین یکی از بهترین رفیق ها تو دوره دبیرستان بودیم
شیرین:البته ایشون موقع دبیرستان پیک می کل مدرسه هم بودن
مبینا:من پیک می ها؟
شیرین:اره عزیزم
سعید:خب خوشحالم ک شما قبلا باهام دیگ دوست بودین پس الانم میتونید بهترین دوست برای هم دیگ باشیم
شیرین:البته چرا که نه
اینجا بهترین جا بود ک میتونستم این دخترو ادمش کنم
یکدفعه در اتاق زدن و امیرعلی امد داخل
امیرعلی:سلام براتون ابیموه اوردم
سعید: بیا بزار رو میز
امیرعلی رفت ابیموه رو گذاشت رو میز و به من یک چشمک زد منم یک لبخندی زدم ک یکدفعه مبینا رفت پیش امیرعلی و دستشو دراز کرد
مبینا: من مبینا خواهر اقا سعید
امیرعلی بهش دست داد ک یک جوری شدم
امیرعلی:از اشنایتون خوشبختم میینا خانوم منم امیرعلی هستم مسئول فروشگاه اینجا
مبینا:داداش نگفته بود ک اینجا ادم هایی جذابی مثل شما هستن واگرنه زودتر میومدم
دوتایشون شروع کردن به خندیدن اون از همین الان شروع کرد
شیرین: من برم یک لحظه غذا میکائل بدم اقا امیرعلی شماهم بیا از تو فروشگاه چیزی میخوام
امیرعلی من زدیم بیرون
شیرین:خوشت امده از دختره؟
امیرعلی: نه عزیزم چی خوشم امده یک سلام کرد
شیرین: مجبور بودی بهش دست بدی
امیرعلی:من قبلا خارج بودم برای ما یک چیزی طبیعی
شیرین:اره درسته
رفتم تو اتاق که امیرعلی هی صدام میزد ولی جوابشو ندادم داخل اتاق شدم ک میکائل سر میز نشسته بود
میکائل: گشنمه نهار رو نمخوای بدی
شیرین:الان میارم
غذا رو کشیدم و جلوش گذاشتم و خودمم نشستم غذا از گلوم پایین نمرفت و با غذا بازی میکردم
میکائل: چرا باغذات بازی میکنی؟
شیرین:چون باید اون دختر پیک می موقع دبیرستانم بیاد اینجا و از کجا خواهر اقا سعید باشه
میکائل: مشکلش چی؟
شیرین:چون از الان شروع کرده به ه*ر
میکائل: ع هرچی باشه بهش اون کلمه هایی بد رو نگو
شیرین:اصلا برین گمشین
۸.۱k
۱۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.