عشق فراموش شده پارت 62
ی نگاه بش انداختم دیدم خوابش برده
پتو رو روش کشیدم سرمو تکیه دادم به تاج تخت نمیدونم چطور خوابم برد
با احساس تشنگی از خواب بیدار شدم دیدم کوک نیس
هانا: کوک کوک کجا رفتی؟
همه جای اتاقو گشتم نبود
این پسر کجا رفته بود اخه
از اتاق رفتم بیرون رفتم تو سالن که اونجام نبود ی صداهایی از اشپزخونه میومد زود رفتم اشپزخونه دیدم کوک زخمی افتاده زو زمین یکیم بالا سرش بود ی چاقوی خونی تو دستش بود
وقتی برگشت سمتم فهمیدم چوی ولی مگه من نکشتمش
هانا: تو تو چطور زنده ای هنوز
چوی: من تا تورو نکشم نمیمیرم(پوزخند)
هانا: اگه بلایی سره کوک بیاد زندت نمیزارم
چوی: همین الانشم مرده(پوزخند)
هانا: چرت نگو کوک خوبه(نگران)
بعد سالها حس ترس بهم دس داده بود
هانا: کوک خوبی؟
ولی جوابی نداد
بدون توجه به چوی و چاقوی تو دستش رفتم سمته کوک بیهوش بود سرشو بلند کردم گذاشتم رو پام وقتی دستامو نگا کردم دستام خونی شده بودن
هانا: نه نه کوک تو چیزیت نمیشه(گریه)
داش از سرش خون میومد
چوی: تو برادرمو کشتی منم عشقتو کشتم الان بی حساب شدیم(پوزخند)
سر کوک گذاشتم رو زمین ی چاقو کنارم بود برش داشتم پاشدم چاقو رو پرت کردم سمت گلوی چوی خورد تو گلوش خون از دهن و دماغش ریخت بیرون افتاد رو زمین
پتو رو روش کشیدم سرمو تکیه دادم به تاج تخت نمیدونم چطور خوابم برد
با احساس تشنگی از خواب بیدار شدم دیدم کوک نیس
هانا: کوک کوک کجا رفتی؟
همه جای اتاقو گشتم نبود
این پسر کجا رفته بود اخه
از اتاق رفتم بیرون رفتم تو سالن که اونجام نبود ی صداهایی از اشپزخونه میومد زود رفتم اشپزخونه دیدم کوک زخمی افتاده زو زمین یکیم بالا سرش بود ی چاقوی خونی تو دستش بود
وقتی برگشت سمتم فهمیدم چوی ولی مگه من نکشتمش
هانا: تو تو چطور زنده ای هنوز
چوی: من تا تورو نکشم نمیمیرم(پوزخند)
هانا: اگه بلایی سره کوک بیاد زندت نمیزارم
چوی: همین الانشم مرده(پوزخند)
هانا: چرت نگو کوک خوبه(نگران)
بعد سالها حس ترس بهم دس داده بود
هانا: کوک خوبی؟
ولی جوابی نداد
بدون توجه به چوی و چاقوی تو دستش رفتم سمته کوک بیهوش بود سرشو بلند کردم گذاشتم رو پام وقتی دستامو نگا کردم دستام خونی شده بودن
هانا: نه نه کوک تو چیزیت نمیشه(گریه)
داش از سرش خون میومد
چوی: تو برادرمو کشتی منم عشقتو کشتم الان بی حساب شدیم(پوزخند)
سر کوک گذاشتم رو زمین ی چاقو کنارم بود برش داشتم پاشدم چاقو رو پرت کردم سمت گلوی چوی خورد تو گلوش خون از دهن و دماغش ریخت بیرون افتاد رو زمین
۳.۵k
۰۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.