دختر گوجو فصل دوم پارت اخر
۲ سال بعد****
اکینا: مگومی سانننننننن!!!!
گوجو: بچت جیش کرد😐
مگومی با گریه: این چه زندگیه همش تقصیر شما هاست منو چه به بچه داری .. هق .. تف .. بو سگ میده
سوکونا: بیام کمکت؟ * گریه *
مگومی: برو اونور مرتیکه هیز
گوجو: زشته سوکونا
اکینا: استغفرالله
سوکونا: من که حرفی نزدم منحرف ها لاش خور
اکینا: بابا؟
گوجو: جانم فرزندم؟
اکینا: با تو نبودم
سوکونا: جانم؟
اکینا: بریم صبحانه درست کنیم
سوکونا: بریم دختر گلم
گوجو: جک؟ * با حسرت *
مگومی با حسرت: بگو رز
گوجو: بچم الان منو فروخت؟
مگومی: اره ، بچه منم الان رو من رید
گوجو: اره ، پسرت لنگه خودته
مگومی: رز گوه نخور من ۷ سالم بود من بزرگ کردی . مدرسه میرفتم پوشک نداشتم
گوجو: آخه من به دنیات آوردم، توجی بهت نگفت ولی زنش من بودم
مگومی: واقعا؟
مگومی: * نگاه کردن به آسمان و فاک نشون دادن به توجی * تف تو دهنت توجی
مگومی: مامان ؟
گوجو: جانم؟
مگومی: خیلی دوست دارم
گوجو: منم دوست دارم پسرم
سوکونا: چقدر احساسی
اکینا: پشمام ، بابا ؟
گوجو: جانم؟
اکینا: یعنی تو مگومی سان رو زاییدی؟
گوجو: اره
اکینا: پشمانم
سوکونا: من از همون اولش هم میدونستم
۳ سال بعد *****
کنجی _ اسم پسر مگومی ، ۵ سالشه
اکینا _ ۱۳ سالشه
همه چیز تا همین الان خیلی خوب تا اینکه
سر و کله گتو پیدا شد
تو این ۱۳ سال حتی یک بار هم دنبال اکینا نیومده بود تا اون رو بکشه ولی حالا اومد ...
اکینا خونه تنها بود و خوابیده بود .
صدای باز شدن در خانه امد ....
ساعت ۶ غروب**
گوجو و سوکونا اومده بودن خونه و مگومی هم اومده بود ...
سوکونا رفت که اکینا رو بیدار کنه چون گوجو براش شیرینی خریده بود
اما چیزی که میبینه باعث میشه سر جاش خشکش بزنه
سر اکینا کاملا له شده بود و خون روی دیوار و تخت ریخته بود .
سوکونا فریاد زد و گفت: گوجو !!!! گوجو!!!!!! بیا اکینا!!!! نه نه نه
گوجو سراسیمه اومد داخل اتاق و جیغ زد و گریه کرد ، بقایای انرژی گتو رو به راحتی تشخیص میداد .
یعنی گوجو به این راحتی گتو رو میبخشه؟
درسته اکینا دختر خوانده گوجو بود اما عزیز ترین کس گوجو بود .
حالا فقط گتو اوضاع رو برای خودش بدتر کرد
چون گوجو همونطور که سر اکینا اینجا له شده بود سر گتو رو با دستاش از بدنش جدا میکرد .
این داستان یا بهتره بگم.. زندگی گوجو پایانی نداره چون همیشه دشمن هایی وجود دارن که میخواهند با گرفتن عزیز ترین افراد گوجو اون رو نابود کنند ...
شاید برای همین اون هیچوقت ازدواج نکرد ..
" اکینا دختر نازم .. من رو ببخش "
پایان ...
اکینا: مگومی سانننننننن!!!!
گوجو: بچت جیش کرد😐
مگومی با گریه: این چه زندگیه همش تقصیر شما هاست منو چه به بچه داری .. هق .. تف .. بو سگ میده
سوکونا: بیام کمکت؟ * گریه *
مگومی: برو اونور مرتیکه هیز
گوجو: زشته سوکونا
اکینا: استغفرالله
سوکونا: من که حرفی نزدم منحرف ها لاش خور
اکینا: بابا؟
گوجو: جانم فرزندم؟
اکینا: با تو نبودم
سوکونا: جانم؟
اکینا: بریم صبحانه درست کنیم
سوکونا: بریم دختر گلم
گوجو: جک؟ * با حسرت *
مگومی با حسرت: بگو رز
گوجو: بچم الان منو فروخت؟
مگومی: اره ، بچه منم الان رو من رید
گوجو: اره ، پسرت لنگه خودته
مگومی: رز گوه نخور من ۷ سالم بود من بزرگ کردی . مدرسه میرفتم پوشک نداشتم
گوجو: آخه من به دنیات آوردم، توجی بهت نگفت ولی زنش من بودم
مگومی: واقعا؟
مگومی: * نگاه کردن به آسمان و فاک نشون دادن به توجی * تف تو دهنت توجی
مگومی: مامان ؟
گوجو: جانم؟
مگومی: خیلی دوست دارم
گوجو: منم دوست دارم پسرم
سوکونا: چقدر احساسی
اکینا: پشمام ، بابا ؟
گوجو: جانم؟
اکینا: یعنی تو مگومی سان رو زاییدی؟
گوجو: اره
اکینا: پشمانم
سوکونا: من از همون اولش هم میدونستم
۳ سال بعد *****
کنجی _ اسم پسر مگومی ، ۵ سالشه
اکینا _ ۱۳ سالشه
همه چیز تا همین الان خیلی خوب تا اینکه
سر و کله گتو پیدا شد
تو این ۱۳ سال حتی یک بار هم دنبال اکینا نیومده بود تا اون رو بکشه ولی حالا اومد ...
اکینا خونه تنها بود و خوابیده بود .
صدای باز شدن در خانه امد ....
ساعت ۶ غروب**
گوجو و سوکونا اومده بودن خونه و مگومی هم اومده بود ...
سوکونا رفت که اکینا رو بیدار کنه چون گوجو براش شیرینی خریده بود
اما چیزی که میبینه باعث میشه سر جاش خشکش بزنه
سر اکینا کاملا له شده بود و خون روی دیوار و تخت ریخته بود .
سوکونا فریاد زد و گفت: گوجو !!!! گوجو!!!!!! بیا اکینا!!!! نه نه نه
گوجو سراسیمه اومد داخل اتاق و جیغ زد و گریه کرد ، بقایای انرژی گتو رو به راحتی تشخیص میداد .
یعنی گوجو به این راحتی گتو رو میبخشه؟
درسته اکینا دختر خوانده گوجو بود اما عزیز ترین کس گوجو بود .
حالا فقط گتو اوضاع رو برای خودش بدتر کرد
چون گوجو همونطور که سر اکینا اینجا له شده بود سر گتو رو با دستاش از بدنش جدا میکرد .
این داستان یا بهتره بگم.. زندگی گوجو پایانی نداره چون همیشه دشمن هایی وجود دارن که میخواهند با گرفتن عزیز ترین افراد گوجو اون رو نابود کنند ...
شاید برای همین اون هیچوقت ازدواج نکرد ..
" اکینا دختر نازم .. من رو ببخش "
پایان ...
۷.۴k
۰۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.