بهای قمار پارت 18
بهای قمار
پارت 18
یونگی اب دهنشو قورت داد
¥ ا..اتیش ؟
لیرا با لبخندی جواب داد
- اوهوم
لیرا خوشحال جلوتر از یونگی شروع به دویدن کرد ... لبخند روی لبش محو نمیشد...
یونگی میدونست چه غم عمیقیه که در درون اون لبخند پنهان شده ... غمی بزرگ که یونگی تقریبا مطمئن بود یه بغضه که صاحبش اجازه شکستن بهش نمیده !
چند قدم بلند سمت لیرا برداشت مچ ظریفشو گرفت که باعث شد لیرا بایسته ...
¥ همیشه لازم نیست بخندی !
لبخند روی لبای لیرا محو شد ...
صدای ار بغض میلرزید ...
- نه ... نباید بخندم !
و بعد اشکی از گوشه چشمم خارج شد تو یه حرکت لیرا رو سمت خودش کشید و سرشو توی سینش فرو برد و موهاشو نوازش کرد ... بغض لیرا ترکید و زار زار گریه میکرد !
¥ اشکالی نداره ! میتونی گریه کنی ...
¥ همه ما گریه میکنیم
¥ نیازی به تظاهر به خوب بودن نیست !
با هر جمله یونگی لیرا بلند تر گریه میکرد انگار که داشت درداشو خالی میکرد !
لیرا با هق هق ... شبیه کسی که سکسه میکرد میگفت
- منم ... ادمم
- من ... هیچ ... گناهی نکردم !
- من ... فقط ... میخاستم .. با اقای مین ... قمار بازی کنم ...
- اما ... تدی ... مرد
- همه ... گفتن ... تقصیر منه !
یونگی بیشتر لیرا رو به خودش فشرد و اشکی از گوشه چشمش خارج شد ...
¥ این ... بهای قماره !
¥ بهای قمار لیرا !
¥ بهایی که بابت پرداختش جون عزیزانت رو هم میدی !
¥ بهای قمار پدرم مادرم بود !
¥ و بهای قمار تو تدی !
¥ هر چیزی بهایی داره !
لیرا اشکاشو پاک کرد و سرشو بالا اورد
- بهای مرگ چیه ؟
یونگی متعجب به لیرا خیره شد
لیرا داد زد
- چیکار کنم تا بمیرم هااا ؟
یونگی سرشو به دو طرف تکون داد ...
¥ مرگ بهایی نداره لیرا ! مرگ خودش یه بهاعه !
لیرا چند تا مشت به سینه یونگی زد و دوباره شروع کرد به گریه کردن ...
- نه ... من باید بمیرم
یونگی لیرا رو با همه مقاومتی که میکرد بغل کرد و سمت ماشبن برد چند دقهقه بعد متوجه شد لیرا از حال رفته ...
*******
لیرا چشماشو با پت پت باز کرد توی اتاق خودش و یونگی بود و پتو تا روی سینش کشیده شده بود ...
خاست بلند شه که متوجه نفسای داغی که به دستش میخورد شد برگشت و با صورت یونگی مواجه شد که الان کنارش دراز کشید بود و دستشو زیر سرش گذاشته و مثل یه گربه ی ناز خوابیده بود ...
لیرا دستشو زیر سرش گذاشت و به صورت بی نقص یونگی خیره شد ...
یونگی چشماشو باز کرد و متوجه یک جفت چشم شد که روی صورتش خیره موندن
لیرا پرسید
- بهای دختر بازی چیه ؟
یونگی پوفی کشید
¥ تو !
لیرا با تعجب انگشتشو روی سینش گذاشت
- من ؟
¥ عاره لبخند تو ...
¥ تو منو یاد مادرم میندازی !
لیرا انشگشتشو روی دماغ یونگی گذاشت و فشار داد
- هوم متاسفم ...
یونگی نگاهی به دماغش کرد
¥ دماغ من ربطی به تاسف تو داره ؟
لیرا چشماشو پر داد
- نه ولی خیلی کیوته ! دلم خاست فشارش بدم !
یونگی اه تاسف بازی کشید و چشماشو بست ...
ناگهان در با شدت باز شد و به دیوار برخورد کرد
پارت 18
یونگی اب دهنشو قورت داد
¥ ا..اتیش ؟
لیرا با لبخندی جواب داد
- اوهوم
لیرا خوشحال جلوتر از یونگی شروع به دویدن کرد ... لبخند روی لبش محو نمیشد...
یونگی میدونست چه غم عمیقیه که در درون اون لبخند پنهان شده ... غمی بزرگ که یونگی تقریبا مطمئن بود یه بغضه که صاحبش اجازه شکستن بهش نمیده !
چند قدم بلند سمت لیرا برداشت مچ ظریفشو گرفت که باعث شد لیرا بایسته ...
¥ همیشه لازم نیست بخندی !
لبخند روی لبای لیرا محو شد ...
صدای ار بغض میلرزید ...
- نه ... نباید بخندم !
و بعد اشکی از گوشه چشمم خارج شد تو یه حرکت لیرا رو سمت خودش کشید و سرشو توی سینش فرو برد و موهاشو نوازش کرد ... بغض لیرا ترکید و زار زار گریه میکرد !
¥ اشکالی نداره ! میتونی گریه کنی ...
¥ همه ما گریه میکنیم
¥ نیازی به تظاهر به خوب بودن نیست !
با هر جمله یونگی لیرا بلند تر گریه میکرد انگار که داشت درداشو خالی میکرد !
لیرا با هق هق ... شبیه کسی که سکسه میکرد میگفت
- منم ... ادمم
- من ... هیچ ... گناهی نکردم !
- من ... فقط ... میخاستم .. با اقای مین ... قمار بازی کنم ...
- اما ... تدی ... مرد
- همه ... گفتن ... تقصیر منه !
یونگی بیشتر لیرا رو به خودش فشرد و اشکی از گوشه چشمش خارج شد ...
¥ این ... بهای قماره !
¥ بهای قمار لیرا !
¥ بهایی که بابت پرداختش جون عزیزانت رو هم میدی !
¥ بهای قمار پدرم مادرم بود !
¥ و بهای قمار تو تدی !
¥ هر چیزی بهایی داره !
لیرا اشکاشو پاک کرد و سرشو بالا اورد
- بهای مرگ چیه ؟
یونگی متعجب به لیرا خیره شد
لیرا داد زد
- چیکار کنم تا بمیرم هااا ؟
یونگی سرشو به دو طرف تکون داد ...
¥ مرگ بهایی نداره لیرا ! مرگ خودش یه بهاعه !
لیرا چند تا مشت به سینه یونگی زد و دوباره شروع کرد به گریه کردن ...
- نه ... من باید بمیرم
یونگی لیرا رو با همه مقاومتی که میکرد بغل کرد و سمت ماشبن برد چند دقهقه بعد متوجه شد لیرا از حال رفته ...
*******
لیرا چشماشو با پت پت باز کرد توی اتاق خودش و یونگی بود و پتو تا روی سینش کشیده شده بود ...
خاست بلند شه که متوجه نفسای داغی که به دستش میخورد شد برگشت و با صورت یونگی مواجه شد که الان کنارش دراز کشید بود و دستشو زیر سرش گذاشته و مثل یه گربه ی ناز خوابیده بود ...
لیرا دستشو زیر سرش گذاشت و به صورت بی نقص یونگی خیره شد ...
یونگی چشماشو باز کرد و متوجه یک جفت چشم شد که روی صورتش خیره موندن
لیرا پرسید
- بهای دختر بازی چیه ؟
یونگی پوفی کشید
¥ تو !
لیرا با تعجب انگشتشو روی سینش گذاشت
- من ؟
¥ عاره لبخند تو ...
¥ تو منو یاد مادرم میندازی !
لیرا انشگشتشو روی دماغ یونگی گذاشت و فشار داد
- هوم متاسفم ...
یونگی نگاهی به دماغش کرد
¥ دماغ من ربطی به تاسف تو داره ؟
لیرا چشماشو پر داد
- نه ولی خیلی کیوته ! دلم خاست فشارش بدم !
یونگی اه تاسف بازی کشید و چشماشو بست ...
ناگهان در با شدت باز شد و به دیوار برخورد کرد
۷۰.۹k
۲۹ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.