رمان بانگو پارت ۶
چویا: کنیکیدا سان یعنی .....
دازای حرف چویا رو قطع میکنه و میگه : یعنی تو عاشق کویو سان شدی
چویا : مردیکه سر حرفم نپر وایسا ببینم چییییبیی 😤😤😠
کنیکیدا : عه دازای چی بلغور میکنی
دازای : حقیقت رو :-)
چویا : مردیکه تو عاشق ما... یعنی ببخشید تو عاشق کویو سان شدی حق نداری ( درواقع چویا میخواست به کویو بگه مامان اما حرفش رو نصفه زد آخی بچم پیش کویو بوده دیگه !)
دازای : بس کن چویا کنیکیدا همچین منظوری نداشت 😄
کنیکیدا حرفی ندارد *
کویو : خب بسه دیگه بیا بریم چویا 😶
چویا : اول باید این مردیکه رو بکشم
کویو : حالا چیزی نشده که
چویا : باشه فقط همین یه بار اونم بخاطر اینکه کار دارم (آخیه بچم بخاطر کویو اینکار و نکرد ولی روش نشد بگه ! )
کنیکیدا : دیگه مزاحم نشیم دازای بریم
دازای : باشه ... اوف من نمیخوام بیام 😰😧😛
کنیکیدا : میای یا ...
دازای :باشه باشه میام 😲😲
بعد از اینکه کنیکیدا و دازای رفتن کویو و چویا هم رفتن به سمت مافیای بندر *
کویو : موری
موری : بله کویو سان
کویو : فردا ....
این داستان ادامه دارد .....
دازای حرف چویا رو قطع میکنه و میگه : یعنی تو عاشق کویو سان شدی
چویا : مردیکه سر حرفم نپر وایسا ببینم چییییبیی 😤😤😠
کنیکیدا : عه دازای چی بلغور میکنی
دازای : حقیقت رو :-)
چویا : مردیکه تو عاشق ما... یعنی ببخشید تو عاشق کویو سان شدی حق نداری ( درواقع چویا میخواست به کویو بگه مامان اما حرفش رو نصفه زد آخی بچم پیش کویو بوده دیگه !)
دازای : بس کن چویا کنیکیدا همچین منظوری نداشت 😄
کنیکیدا حرفی ندارد *
کویو : خب بسه دیگه بیا بریم چویا 😶
چویا : اول باید این مردیکه رو بکشم
کویو : حالا چیزی نشده که
چویا : باشه فقط همین یه بار اونم بخاطر اینکه کار دارم (آخیه بچم بخاطر کویو اینکار و نکرد ولی روش نشد بگه ! )
کنیکیدا : دیگه مزاحم نشیم دازای بریم
دازای : باشه ... اوف من نمیخوام بیام 😰😧😛
کنیکیدا : میای یا ...
دازای :باشه باشه میام 😲😲
بعد از اینکه کنیکیدا و دازای رفتن کویو و چویا هم رفتن به سمت مافیای بندر *
کویو : موری
موری : بله کویو سان
کویو : فردا ....
این داستان ادامه دارد .....
۱۵.۴k
۰۸ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.