وقتی میفهمه با پسر جونگکوک قرار میزاری..
چندپارتی شوگا
وقتی میفهمه با پسر جونگکوک قرار میزاری
پارت ³
°.°.°.°.°.°.°.°.°.°.°.°.°.
جونگ کوک ورونیکا و جونهی از خونه رفتن بیرون که شوگا برگشت و به ات گفت
شوگا : دخترم تو داشتی چه غلطی میکردی؟(آخرش رو داد زد)
ات : ب..ا..ب..ا
شوگا : جواب منو بده (عربده)
ات : خوب با من اونو دوستش دارم اونم من رو دوست داره (کمی بغض )
شوگا : اگه دوستت نداشت چی؟ اون رو چیکار میکنی اگه بهت خیانت کرد چی؟
ات : بابا تو چرا همش به چیزای بدش فکر میکنی اگه اینکار هارو نکنه چی؟ بابا اون پسر دوست توعه
شوگا : خفه شو گمشو نمیخوام ببینمت
ات رفت توی اتاق و در رو محکم بست و پشت در نشست و زانوهاش رو بغل کرد و بخاطر عصبانیت و غرور باباش گلوش به هق هق کشید
آروم آروم اشک میریخت و با دستاش پاهاش رو فشار میداد جوری که اثر ناخن هاش روی پاش موند و همینجوری که ناخن هاش رو توی پاهاش فرو میکرد پاهاش کم کم شروع به سوختن کرد و خون های قرمز رنگی از پاهاش میریخت چون باباش اجازه نمیداد تصمیم گرفت با تیغ رگ دست خودش رو ببره و تیغش رو برداشت و به دستشویی سمت اتاقش رفت و رگش رو زد....هانا میخواست بره با ات صحبت کنه و در رو باز کرد دید ات توی اتاقش نبود و تا رفت توی دستشویی و با صحنه ای که ات دستش غرق در خون بود مواجه شد
هانا : شوگاااا...هق...شوگاااا
شوگا : چی شده؟(شوگا هم همون صحنه رو دید) ات؟...اتتتت؟
هانا : زنگ بزن آمبولانس
شوگا : الان
زنگ زدن به آمبولانس و ات رو بردن به نزدیک ترین بیمارستان و.....
°.°.°.°.°.°.°.°.°.°.°.°.°.
تماممم
وقتی میفهمه با پسر جونگکوک قرار میزاری
پارت ³
°.°.°.°.°.°.°.°.°.°.°.°.°.
جونگ کوک ورونیکا و جونهی از خونه رفتن بیرون که شوگا برگشت و به ات گفت
شوگا : دخترم تو داشتی چه غلطی میکردی؟(آخرش رو داد زد)
ات : ب..ا..ب..ا
شوگا : جواب منو بده (عربده)
ات : خوب با من اونو دوستش دارم اونم من رو دوست داره (کمی بغض )
شوگا : اگه دوستت نداشت چی؟ اون رو چیکار میکنی اگه بهت خیانت کرد چی؟
ات : بابا تو چرا همش به چیزای بدش فکر میکنی اگه اینکار هارو نکنه چی؟ بابا اون پسر دوست توعه
شوگا : خفه شو گمشو نمیخوام ببینمت
ات رفت توی اتاق و در رو محکم بست و پشت در نشست و زانوهاش رو بغل کرد و بخاطر عصبانیت و غرور باباش گلوش به هق هق کشید
آروم آروم اشک میریخت و با دستاش پاهاش رو فشار میداد جوری که اثر ناخن هاش روی پاش موند و همینجوری که ناخن هاش رو توی پاهاش فرو میکرد پاهاش کم کم شروع به سوختن کرد و خون های قرمز رنگی از پاهاش میریخت چون باباش اجازه نمیداد تصمیم گرفت با تیغ رگ دست خودش رو ببره و تیغش رو برداشت و به دستشویی سمت اتاقش رفت و رگش رو زد....هانا میخواست بره با ات صحبت کنه و در رو باز کرد دید ات توی اتاقش نبود و تا رفت توی دستشویی و با صحنه ای که ات دستش غرق در خون بود مواجه شد
هانا : شوگاااا...هق...شوگاااا
شوگا : چی شده؟(شوگا هم همون صحنه رو دید) ات؟...اتتتت؟
هانا : زنگ بزن آمبولانس
شوگا : الان
زنگ زدن به آمبولانس و ات رو بردن به نزدیک ترین بیمارستان و.....
°.°.°.°.°.°.°.°.°.°.°.°.°.
تماممم
۱۱.۴k
۲۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.