خاطره دبیرستان
خاطره دبیرستان
پارت۳۴
ویو لیا
سوهو منو با خودش برد جلوی یه میز
سوهو: اوه زن دایی
مریدا: سوهو عزیزم ( بغل کردن هم دیگه)
وایسا ببین این عمه ی جئون نیستتتت ودف سوهو میشه گفت با جئون فامیله
همین طوری گیج به اون دوتا نگاه میکردم که
سوهو: لیا عزیزم ایشون زن دایی من هستن
لیا: اوه خوشبختم خانم( ادای احترام)
مریدا: همچنین دختر خیلی خوشگلی هستی
لیا: ممنونم نظر لطفتونه (لبخند)
دیدم زن داییش چرخید سمت سوهو
مریدا: نامزدت هم مثل خودت خیلی بامزه و خوش رفتاره خوشم اومد
سوهو: اه زن دایی حتما همین طوره
دیدم سوهو دستش رو گذاشت رو کمرم و منو با خودش کشوند
____
ویو ا/ت
حالم خوب بود ولی میشه گفت زیاد نه
کوک: خوبی پرنسس کوچولو؟(خنده)
ا/ت: اوه اره خوبم (لبخند)
کوک: خوبه ... عام جواب آزمایش هم فهمیدم
ا/ت: فهمیدی بچه مال خودته نه؟
کوک: اره
ا/ت: خوبه
_
ویو یوجین
اون شب با اون دختر دوست شدم حال و روحیم کمی بهتر بود
با صدای گوشیم برگشتم بهش نگاه کردم با اسمی که روش افتاد یهو لبخند رو لبام اومد نمیدونم چرا ولی خوشحال شده بودم
یوجین: الو؟
آرورا: سلام چطوری؟
یوجین: عام سلام مرسی تو چطوری ؟
آرورا: خوبم ... میگم عصر بیا رستوران.... اونجا باشه ؟
یوجین: برای چی؟
آرورا: تو کاری نداشته باش فقط بیا
یوجین: عام اوکی
بعد قطع کردیم فکرم همش در گیر بود
یعنی قرار چه اتفاقی بیوفته
_
چند ماه بعد
ویو ا/ت
شکمم جلو تر اومده بود جونگ کوک تو این ماه ها زیادی مراقبم بود حتی نمیزاشت چیزی هم بردارم
دیدم کوک داره تو اتاق وسایل برمیداره آروم رفتم پیشش گفتم کمی کرم بریزم
ا/ت: کوککککک(بلند)
کوک: یا امام هشتم
دیدم کوک ترسیدم شروع کردم به خندید اونم با گیجی داشت منو نگاه میکردم
ا/ت: آخ انصافا حال داد(خنده)
کوک: عه پس حال دارم برات دیدم آروم بغلم کرد گذاشت رو تخت اومد نزدیک
ا/ت: هوی هوی یادته که باردارم
کوک: اره میدونم(ریز در چشماش و پوزخند)
ا/ت: یااااا اونطوری نگام نکن(برگردوندن سرش)
کوک: (خنده بلند) دیدی من بردم
ا/ت: آیشش خیلی بدی ایشش با من دیگه حرف نزن من قهرم
کوک: ویش ویش پرنسس کوچولو قهر کرده
دلش میاد با خرگوشش قهر کنه(مظلوم)
ا/ت: نه نمیتونه (بغل کردن)
کوک: ها ها دوباره من بردم
ا/ت: میزنمتاااا
کوک: (خنده) باشه باشه شکر خوردم
ادامه دارد...
راستی بچه ها امروز تولد بانی کوچولومون بود گیلی گیلی بخاطر بانیمون امروز دوتا پارت دارم✨🥹🥳
پارت۳۴
ویو لیا
سوهو منو با خودش برد جلوی یه میز
سوهو: اوه زن دایی
مریدا: سوهو عزیزم ( بغل کردن هم دیگه)
وایسا ببین این عمه ی جئون نیستتتت ودف سوهو میشه گفت با جئون فامیله
همین طوری گیج به اون دوتا نگاه میکردم که
سوهو: لیا عزیزم ایشون زن دایی من هستن
لیا: اوه خوشبختم خانم( ادای احترام)
مریدا: همچنین دختر خیلی خوشگلی هستی
لیا: ممنونم نظر لطفتونه (لبخند)
دیدم زن داییش چرخید سمت سوهو
مریدا: نامزدت هم مثل خودت خیلی بامزه و خوش رفتاره خوشم اومد
سوهو: اه زن دایی حتما همین طوره
دیدم سوهو دستش رو گذاشت رو کمرم و منو با خودش کشوند
____
ویو ا/ت
حالم خوب بود ولی میشه گفت زیاد نه
کوک: خوبی پرنسس کوچولو؟(خنده)
ا/ت: اوه اره خوبم (لبخند)
کوک: خوبه ... عام جواب آزمایش هم فهمیدم
ا/ت: فهمیدی بچه مال خودته نه؟
کوک: اره
ا/ت: خوبه
_
ویو یوجین
اون شب با اون دختر دوست شدم حال و روحیم کمی بهتر بود
با صدای گوشیم برگشتم بهش نگاه کردم با اسمی که روش افتاد یهو لبخند رو لبام اومد نمیدونم چرا ولی خوشحال شده بودم
یوجین: الو؟
آرورا: سلام چطوری؟
یوجین: عام سلام مرسی تو چطوری ؟
آرورا: خوبم ... میگم عصر بیا رستوران.... اونجا باشه ؟
یوجین: برای چی؟
آرورا: تو کاری نداشته باش فقط بیا
یوجین: عام اوکی
بعد قطع کردیم فکرم همش در گیر بود
یعنی قرار چه اتفاقی بیوفته
_
چند ماه بعد
ویو ا/ت
شکمم جلو تر اومده بود جونگ کوک تو این ماه ها زیادی مراقبم بود حتی نمیزاشت چیزی هم بردارم
دیدم کوک داره تو اتاق وسایل برمیداره آروم رفتم پیشش گفتم کمی کرم بریزم
ا/ت: کوککککک(بلند)
کوک: یا امام هشتم
دیدم کوک ترسیدم شروع کردم به خندید اونم با گیجی داشت منو نگاه میکردم
ا/ت: آخ انصافا حال داد(خنده)
کوک: عه پس حال دارم برات دیدم آروم بغلم کرد گذاشت رو تخت اومد نزدیک
ا/ت: هوی هوی یادته که باردارم
کوک: اره میدونم(ریز در چشماش و پوزخند)
ا/ت: یااااا اونطوری نگام نکن(برگردوندن سرش)
کوک: (خنده بلند) دیدی من بردم
ا/ت: آیشش خیلی بدی ایشش با من دیگه حرف نزن من قهرم
کوک: ویش ویش پرنسس کوچولو قهر کرده
دلش میاد با خرگوشش قهر کنه(مظلوم)
ا/ت: نه نمیتونه (بغل کردن)
کوک: ها ها دوباره من بردم
ا/ت: میزنمتاااا
کوک: (خنده) باشه باشه شکر خوردم
ادامه دارد...
راستی بچه ها امروز تولد بانی کوچولومون بود گیلی گیلی بخاطر بانیمون امروز دوتا پارت دارم✨🥹🥳
۸.۹k
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.