فی اکشن بال پرواز من
از زبان راوی: ( خوب بعد صد قرن میخوام یه حرکتی بزنم لطفاً گذارشم نکنید)
سه سال از رفتن دازای از مافیا میگذره و چویا تنها تر از هرکسی شده بود مافیا میخواست ماه های اول که خبر رسید دازای تو آژانس هست بکشتش ولی نتونستن و یه بار هم دازای صدمه دید برای همین چویا عصبانی شد سه سال تموم خیانت کرد و به آژانس اطلاعات میداد اما حالا همه فهمیده بودن و میخواستن چویا رو بکشن ولی مگه میشه پادشاه جاذبه رو کشت فقط موری سان میتونست برای همین چویا میخواست فرار کنه به کجا ؟ به توکیو ؟ نه اونجا سریع تر پیداش میکردن پس تصمیم گرفت با نام و تغییر قیافه به کیوتو بره وسایلش رو تو کیفش ریخت تغییر قیافه داد ولی با موهاش کاری نکرد یه هودی پوشید صورتش رو پوشند
اول رفت تا برای آخرین بار عشق قدیمیش رو ببینه دازای خواب بود چویا از پنجره ی اتاق خواب وارد شد و دازای رو دید که مثل خرس خوابیده بود تو دلش کلی قربون صدقه اش رفت رفت جلو برای اولین بار نتونست تاقت بیاره و دازای رو بوسید با چشمای اشکی فرار کرد و رفت تو جاده با موتورش به سمت کیوتو رفت هوا بارونی و سرد بود هزاران کیلومتر از یوکوهاما دور شد یک جا وایساد تا استراحت کنه و شروع به خوندن یه آهنگ کرد:
خداحافظت عشق قدیمی ❤
خداحافظت اهمدم شب هام 🌠
خداحافظ ماه قشنگم🌔
خاطرات رو میبرم همرام🥀
در نهایت با گریه بلند شد و گفت خداحافظ زندگی من دوست دارم و به راه ادامه داد
سه سال از رفتن دازای از مافیا میگذره و چویا تنها تر از هرکسی شده بود مافیا میخواست ماه های اول که خبر رسید دازای تو آژانس هست بکشتش ولی نتونستن و یه بار هم دازای صدمه دید برای همین چویا عصبانی شد سه سال تموم خیانت کرد و به آژانس اطلاعات میداد اما حالا همه فهمیده بودن و میخواستن چویا رو بکشن ولی مگه میشه پادشاه جاذبه رو کشت فقط موری سان میتونست برای همین چویا میخواست فرار کنه به کجا ؟ به توکیو ؟ نه اونجا سریع تر پیداش میکردن پس تصمیم گرفت با نام و تغییر قیافه به کیوتو بره وسایلش رو تو کیفش ریخت تغییر قیافه داد ولی با موهاش کاری نکرد یه هودی پوشید صورتش رو پوشند
اول رفت تا برای آخرین بار عشق قدیمیش رو ببینه دازای خواب بود چویا از پنجره ی اتاق خواب وارد شد و دازای رو دید که مثل خرس خوابیده بود تو دلش کلی قربون صدقه اش رفت رفت جلو برای اولین بار نتونست تاقت بیاره و دازای رو بوسید با چشمای اشکی فرار کرد و رفت تو جاده با موتورش به سمت کیوتو رفت هوا بارونی و سرد بود هزاران کیلومتر از یوکوهاما دور شد یک جا وایساد تا استراحت کنه و شروع به خوندن یه آهنگ کرد:
خداحافظت عشق قدیمی ❤
خداحافظت اهمدم شب هام 🌠
خداحافظ ماه قشنگم🌔
خاطرات رو میبرم همرام🥀
در نهایت با گریه بلند شد و گفت خداحافظ زندگی من دوست دارم و به راه ادامه داد
۴.۰k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.