جادوی عشقت مرا روانی می کند/ پارت1
از زبان نویسنده:
مرد با استرس و عرق سردی که از روی پیشانیش سر میخورد و هر قطره اش بر روی سیمان های خشک و سرد می ریخت به مرد رو به رویش که بدون احساس و تنفر خواسی بهش نگاه می کرد زل زده بود ترسیده بود و با لکنت از آن مرد درخواست بخشش می کرد اما چه فایده او کاری که کرد قابل بخشش نبود آخه چه کسی فردی را می بخشد که بهش خیانت کرده است ؟ اون هم خیانت به چه کسی یکی از بهترین قاتل های ژاپن
. مرد روبه رویش بهش نزدیک شد و گفت:به چه جرعتی پول هایی که برای من بود رو به یک سازمان دیگه فروختی؟ اگر بکشمت و بدنت رو توی آتیش بسوزونم خیالم راحت میشه که دیگه خیانت نمی کنی باید از همون اول کاری می فهمیدم و همین کار رو میکردم .
مرد کلت سیاهش را از جیبش در می آورد و می گوید:حرف آخری داری؟
مرد با لکنت گفت:رئیس ..پیشنهادی.. برایتان.. دارم.. که از..آن..آن پشیمان نمی شوی.
مرد با این حرف توجه رئیس اش را جلب کرد مرد مو بنفش گفت:بنال
مرد یک لبخند شیطانی و مرموز زد و گفت:من ..من یک دختر دارم که خیلی خوشگل است و اخلاق پاکی دارد اگر من را ببخشید من دخترم را بهتان می فروشم نظرتان چیه آفای هایتانی؟
مرد که به هایتانی خطاب شده بود کلتشرا پایین آورد دستی به موهایش زد او خیلی وقت بود که عاشق دختر آن مرد شده بود کمی فکر کرد و گفت:اومم شرط بدی هم نیست قبوله من تو رو می بخشم و آن دختر رو به مبلغ 45میلیون دلار میخرم .
مرد با شنیدن مبلغ چشم هایش برق زد لبخند خوشحالی زد .
مرد که هایتانی خطای شده بود گفت:جمعه این هفته دخترتون رو میبرم
و با قدمای سرد از اونجا دور شد .
مرد با خوشحالی گفت: آره..آره بلخره از شر هم اون دختر خلاص میشم و هم پولی به جیب میزنم.
رفتن به خانه:
مرد در را زد که صدای دختر 20ساله ای از پشت در اومد که می گفت:بله کیه؟
مرد گفت :منم(نمیدونم چرا یاد کیه کیه در میزنه افتادم)
دختر با خوشحالی در را باز کرد کهمرد با سرد ترین حالت از کنارش رد شد و رفت روی میز ناهار خوری نشست و با داد گفت:پس این غذای کوفتی کجاست؟
زن که داشت آشپزی می کرد سری غذا ها چید و بچه هارا صدا زد همه که دور میز جمع شدن شروع کردن به خوردن که مرد گفت:ا.ت باید چیزی بهت بگم.
دخترک دست از غذا خوردن برداشت و با نگاهی متعجب به پدرش زل زد که پدرش گفت: تو قرار از جمعه این هفته به بعد پیش یکی دیگه زندگی کنیدخترک با شنیدن این حرف من من کنان گفت...
.
.
.
.
.
.
.
شایداین سرنوشتی برای زندانی شدن دختر در قلبش بود؟ چه کسی میداند؟
خوببب اتمام پارت یک پارت بعد به لایک و حمایت شما ها داده میشه باییی
مرد با استرس و عرق سردی که از روی پیشانیش سر میخورد و هر قطره اش بر روی سیمان های خشک و سرد می ریخت به مرد رو به رویش که بدون احساس و تنفر خواسی بهش نگاه می کرد زل زده بود ترسیده بود و با لکنت از آن مرد درخواست بخشش می کرد اما چه فایده او کاری که کرد قابل بخشش نبود آخه چه کسی فردی را می بخشد که بهش خیانت کرده است ؟ اون هم خیانت به چه کسی یکی از بهترین قاتل های ژاپن
. مرد روبه رویش بهش نزدیک شد و گفت:به چه جرعتی پول هایی که برای من بود رو به یک سازمان دیگه فروختی؟ اگر بکشمت و بدنت رو توی آتیش بسوزونم خیالم راحت میشه که دیگه خیانت نمی کنی باید از همون اول کاری می فهمیدم و همین کار رو میکردم .
مرد کلت سیاهش را از جیبش در می آورد و می گوید:حرف آخری داری؟
مرد با لکنت گفت:رئیس ..پیشنهادی.. برایتان.. دارم.. که از..آن..آن پشیمان نمی شوی.
مرد با این حرف توجه رئیس اش را جلب کرد مرد مو بنفش گفت:بنال
مرد یک لبخند شیطانی و مرموز زد و گفت:من ..من یک دختر دارم که خیلی خوشگل است و اخلاق پاکی دارد اگر من را ببخشید من دخترم را بهتان می فروشم نظرتان چیه آفای هایتانی؟
مرد که به هایتانی خطاب شده بود کلتشرا پایین آورد دستی به موهایش زد او خیلی وقت بود که عاشق دختر آن مرد شده بود کمی فکر کرد و گفت:اومم شرط بدی هم نیست قبوله من تو رو می بخشم و آن دختر رو به مبلغ 45میلیون دلار میخرم .
مرد با شنیدن مبلغ چشم هایش برق زد لبخند خوشحالی زد .
مرد که هایتانی خطای شده بود گفت:جمعه این هفته دخترتون رو میبرم
و با قدمای سرد از اونجا دور شد .
مرد با خوشحالی گفت: آره..آره بلخره از شر هم اون دختر خلاص میشم و هم پولی به جیب میزنم.
رفتن به خانه:
مرد در را زد که صدای دختر 20ساله ای از پشت در اومد که می گفت:بله کیه؟
مرد گفت :منم(نمیدونم چرا یاد کیه کیه در میزنه افتادم)
دختر با خوشحالی در را باز کرد کهمرد با سرد ترین حالت از کنارش رد شد و رفت روی میز ناهار خوری نشست و با داد گفت:پس این غذای کوفتی کجاست؟
زن که داشت آشپزی می کرد سری غذا ها چید و بچه هارا صدا زد همه که دور میز جمع شدن شروع کردن به خوردن که مرد گفت:ا.ت باید چیزی بهت بگم.
دخترک دست از غذا خوردن برداشت و با نگاهی متعجب به پدرش زل زد که پدرش گفت: تو قرار از جمعه این هفته به بعد پیش یکی دیگه زندگی کنیدخترک با شنیدن این حرف من من کنان گفت...
.
.
.
.
.
.
.
شایداین سرنوشتی برای زندانی شدن دختر در قلبش بود؟ چه کسی میداند؟
خوببب اتمام پارت یک پارت بعد به لایک و حمایت شما ها داده میشه باییی
۴.۳k
۰۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.