پارت سی و هشت
پارت سی و هشت
فردا ، رور چهارشنبه
نیما: پاشدم از خواب
رفتم بیرون از اتاقم..
لیلا: صب بخیر پسر دومادم..
نیما : صببخیر
مامان امروز زنگ میزنی دیگه
لیلا: بزار غروب میزنم غروب بهتره/
نیما : چشم مامان ممنون؛))
لیلا: فداتشم
بیا صبحونه بخور
چشم عزیزم
...
آرام: ساعت دو بود
گوشیمو ورداشتم یه ذره ور برم
دیدم کامیار بهم پیام داده
کامیار رل قبلیمه
من که آخرین بار بهش گفتم دوسش دارم
پس جرا بازم پی گیر منه
یعنی هنوز منو دوست داره
پیامارو سین زدم :
نوشته بود:
سلام آرام خوبی
من ساعت ۳ او کافه کاج منتظرتم
کارم مهمه لطفا بیا!
و اینکه بحث زندگی نیما در میونه
نیای ضرر خودت تموم میشه
.....
وایی الان من چیکار کنم
اون نیما رو از کجا میشناسه وایی
پاشدم لباس پوشیدم
رفتم بیرون
رسیدم کافه
یع ربع منتظر موندم تا دیدم اومد
کامیار: سلام
ارام : سلام
زود بگو باید برم
کامیار: عجله نکن حرف دارم بات
آرام: گفتم بگو
کامیار : چرا داد میزنی
آرام : میگی یا پاشم برم
کامیار : میگم
خب تو رل زدی درسته
آرام: آره زدم اصن بتوجه
توو از کجا میدونی
اصن نیما رو از کجا میشناسی
کامیار: ببین من قبلا بهت گفتم دوست دارم
اگ خودمم بدستت نیارم نمیذارم کسی دیگه بدستت بیاره
ارام : من عاشق نیما ام
یادته دیگه
من هیچ حسی بهت ندارم خب
حالا هم نمیخام بحث گذشته رو وسط بیارم
کامیار: تو اون موقه گفتی دوسم نداری
اونوقت منم گفتم دوست دارم
ولی تو گفتی مهم نیست
منم گفتم که نمینمیذارم عاشقی کنی
حالا هم داغ نیما رو به دلت میذارم
جوری که تو داغتو رو دلم گذاشتی
آرام: بعد شیش ماه ازم چی میخوای تو
کامیار : خودتو
آرام: من دیگ دارم ازدواج میکنم
ببین فردا شب خواستگاریمه
بعدشم گه دیگ ازدواج میکنم
توام سعی کن فراموشم کنی
کامیار : خب منم نیومدم اینجا گذشته کوفتی که باهم داشتیمو مرور کنم
تو باید از نیما جدا شی
وگرنه نیما میمیره
آرام: چی میگی تو
یعنی چی
کامیار: همینی که گفتم
بیین تو با رفتنت جوونیموو
غرورمو
احساساتموو
حتا زندگیمو ازم گرفتی
من شب و روز فکرت بودم
اما تو رفتی یه نفر دیگه رو پیدا کردی
منم نمیذارم تو زندگی کنی چون تو نذاشتی من زندگیکنم
پارتسی و هفت
منم که همین جوری اشک میریختم
وای این دیونس
اگ نینا رو بکشه چی
مجبورم به حرفش گوش بدم
هی خدا
بسه دیگ تاقت ندارم
پاشدم رفتم خونه
ویدا: کجا بودی؟
ارام: سلام مامان
با دوستم بودم
ویدا : آهان
آرام: میگم مامان اگه مامان نیما زنگ زد بهش بگو نیان خواستگاری
من منصرف شدم ازدواج کنم
میخوام درسمو ادامه بدم
ویدا : وا مکه دوسش نداری
چرا هر دقیقه یه حرف میزنی ؛؟
ارام : مامان همین که گفتم
نمیخوام ...
ویدا : باشه
آرام: رفتم تو اتاقم
...
فردا ، رور چهارشنبه
نیما: پاشدم از خواب
رفتم بیرون از اتاقم..
لیلا: صب بخیر پسر دومادم..
نیما : صببخیر
مامان امروز زنگ میزنی دیگه
لیلا: بزار غروب میزنم غروب بهتره/
نیما : چشم مامان ممنون؛))
لیلا: فداتشم
بیا صبحونه بخور
چشم عزیزم
...
آرام: ساعت دو بود
گوشیمو ورداشتم یه ذره ور برم
دیدم کامیار بهم پیام داده
کامیار رل قبلیمه
من که آخرین بار بهش گفتم دوسش دارم
پس جرا بازم پی گیر منه
یعنی هنوز منو دوست داره
پیامارو سین زدم :
نوشته بود:
سلام آرام خوبی
من ساعت ۳ او کافه کاج منتظرتم
کارم مهمه لطفا بیا!
و اینکه بحث زندگی نیما در میونه
نیای ضرر خودت تموم میشه
.....
وایی الان من چیکار کنم
اون نیما رو از کجا میشناسه وایی
پاشدم لباس پوشیدم
رفتم بیرون
رسیدم کافه
یع ربع منتظر موندم تا دیدم اومد
کامیار: سلام
ارام : سلام
زود بگو باید برم
کامیار: عجله نکن حرف دارم بات
آرام: گفتم بگو
کامیار : چرا داد میزنی
آرام : میگی یا پاشم برم
کامیار : میگم
خب تو رل زدی درسته
آرام: آره زدم اصن بتوجه
توو از کجا میدونی
اصن نیما رو از کجا میشناسی
کامیار: ببین من قبلا بهت گفتم دوست دارم
اگ خودمم بدستت نیارم نمیذارم کسی دیگه بدستت بیاره
ارام : من عاشق نیما ام
یادته دیگه
من هیچ حسی بهت ندارم خب
حالا هم نمیخام بحث گذشته رو وسط بیارم
کامیار: تو اون موقه گفتی دوسم نداری
اونوقت منم گفتم دوست دارم
ولی تو گفتی مهم نیست
منم گفتم که نمینمیذارم عاشقی کنی
حالا هم داغ نیما رو به دلت میذارم
جوری که تو داغتو رو دلم گذاشتی
آرام: بعد شیش ماه ازم چی میخوای تو
کامیار : خودتو
آرام: من دیگ دارم ازدواج میکنم
ببین فردا شب خواستگاریمه
بعدشم گه دیگ ازدواج میکنم
توام سعی کن فراموشم کنی
کامیار : خب منم نیومدم اینجا گذشته کوفتی که باهم داشتیمو مرور کنم
تو باید از نیما جدا شی
وگرنه نیما میمیره
آرام: چی میگی تو
یعنی چی
کامیار: همینی که گفتم
بیین تو با رفتنت جوونیموو
غرورمو
احساساتموو
حتا زندگیمو ازم گرفتی
من شب و روز فکرت بودم
اما تو رفتی یه نفر دیگه رو پیدا کردی
منم نمیذارم تو زندگی کنی چون تو نذاشتی من زندگیکنم
پارتسی و هفت
منم که همین جوری اشک میریختم
وای این دیونس
اگ نینا رو بکشه چی
مجبورم به حرفش گوش بدم
هی خدا
بسه دیگ تاقت ندارم
پاشدم رفتم خونه
ویدا: کجا بودی؟
ارام: سلام مامان
با دوستم بودم
ویدا : آهان
آرام: میگم مامان اگه مامان نیما زنگ زد بهش بگو نیان خواستگاری
من منصرف شدم ازدواج کنم
میخوام درسمو ادامه بدم
ویدا : وا مکه دوسش نداری
چرا هر دقیقه یه حرف میزنی ؛؟
ارام : مامان همین که گفتم
نمیخوام ...
ویدا : باشه
آرام: رفتم تو اتاقم
...
۷.۳k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.