باران خون p7 s2
ویو ا/ت
8 ماه بعد
امروز قرار شد که سر زده برم شرکت و نامجون رو سورپرایز کنم
غذای مورده علاقش رو پختم ویسکی مورد علاقش رو هم خریدم
خب باید بگم چونگ هو الان 1 سال و 1 ماهشه دیگه زیاد اذیت نمیکنه
هر موقع حوصلم سر میره اون دوتا دستای کوچولوش رو میگیرم و کمکش میکنمتا راه رفتن رو یاد بگیره
جونگ هو رو امروز پیش پدرم گذاشتم
یه لباس مشکی کوتاه پوشیدم و یه کیف بزرگ برداشتم و غذا و ویسکس هارو داخل گذاشتم سوار ماشین شدم و به سمت شرکت حرکت کردم{اسلاید 2 لباس ا/ت اسلاید 3 کیفش}
پرش به شرکت
از ماشین پیاده شدم و وارد شرکت شدم مثل قدیم همه با دیدنم خم میشدن داشتم به سمت اسانسور میرفتم که چانگ ووک از اسانسور پیاده شدو به هم بر خورد کردیم
چانگ ووک: ا/ت! چ..چقدر تغییر کردی
ا/ت: سلام ووکی{لوس}
چانگ ووک: اوه اره یادم رفت سلام
ا/ت: نامجون تو دفترشه
چانگ ووک: اره پسرت خوبه؟ اسمش رو بهم نگفتی
ا/ت: نگو که نمیدونی
چانگ ووک: نمیدونم
ا/ت: چونگ هو اسمش کیم جونگ هو یه
چانگ ووک: عالی اسمش به معنی اسمش ...
ا/ت: دوست داشتن اون ثمره عشق و دوست داشتم من و نامجونه برای همین گذاشتیم جونگ هو
چانگ ووک:اها تبریک میگم بهتون{با کمی بغض}
ا/ت: ممنون از پسر تو چه خبر
چانگ ووک: میدونی که ازدواج من و همسرم یونجی ازدواجمون اجباری بود و به خاسته پدارامون شکل گرفت ولی سیع میکنیم پسرمون رو دوست داشته باشیم
ا/ت: سیع میکنی؟
چانگ ووک : خب من عاشق یه نفر دیگه بودم ولی اون الان خیلی وقته ازدواج کرده و من براش خیلی خوش حالم
ا/ت: متاسفم ووکی
چانگ ووک: بیخیالش من میرم خیلی خوشگل شدی این لباس بهت خیلی میاد
ا/ت: ممنون روز خوبی داشته باشی
چانگ ووک:همچنین
{فهمیدید دیگه چانگ ووک عاشق کی بوده نه؟}
به طبقه بالا رفتم توی اون طبقه اتاق نامجون شیشه کاری بود و میشد از بیرون داخلش رو دید یکم جلو تر رفتم که دفترش رو پیدا کردم و با صحنه ای که دیدم خشکم زد اون دختر هواسا، نامجون
یعنی...
8 ماه بعد
امروز قرار شد که سر زده برم شرکت و نامجون رو سورپرایز کنم
غذای مورده علاقش رو پختم ویسکی مورد علاقش رو هم خریدم
خب باید بگم چونگ هو الان 1 سال و 1 ماهشه دیگه زیاد اذیت نمیکنه
هر موقع حوصلم سر میره اون دوتا دستای کوچولوش رو میگیرم و کمکش میکنمتا راه رفتن رو یاد بگیره
جونگ هو رو امروز پیش پدرم گذاشتم
یه لباس مشکی کوتاه پوشیدم و یه کیف بزرگ برداشتم و غذا و ویسکس هارو داخل گذاشتم سوار ماشین شدم و به سمت شرکت حرکت کردم{اسلاید 2 لباس ا/ت اسلاید 3 کیفش}
پرش به شرکت
از ماشین پیاده شدم و وارد شرکت شدم مثل قدیم همه با دیدنم خم میشدن داشتم به سمت اسانسور میرفتم که چانگ ووک از اسانسور پیاده شدو به هم بر خورد کردیم
چانگ ووک: ا/ت! چ..چقدر تغییر کردی
ا/ت: سلام ووکی{لوس}
چانگ ووک: اوه اره یادم رفت سلام
ا/ت: نامجون تو دفترشه
چانگ ووک: اره پسرت خوبه؟ اسمش رو بهم نگفتی
ا/ت: نگو که نمیدونی
چانگ ووک: نمیدونم
ا/ت: چونگ هو اسمش کیم جونگ هو یه
چانگ ووک: عالی اسمش به معنی اسمش ...
ا/ت: دوست داشتن اون ثمره عشق و دوست داشتم من و نامجونه برای همین گذاشتیم جونگ هو
چانگ ووک:اها تبریک میگم بهتون{با کمی بغض}
ا/ت: ممنون از پسر تو چه خبر
چانگ ووک: میدونی که ازدواج من و همسرم یونجی ازدواجمون اجباری بود و به خاسته پدارامون شکل گرفت ولی سیع میکنیم پسرمون رو دوست داشته باشیم
ا/ت: سیع میکنی؟
چانگ ووک : خب من عاشق یه نفر دیگه بودم ولی اون الان خیلی وقته ازدواج کرده و من براش خیلی خوش حالم
ا/ت: متاسفم ووکی
چانگ ووک: بیخیالش من میرم خیلی خوشگل شدی این لباس بهت خیلی میاد
ا/ت: ممنون روز خوبی داشته باشی
چانگ ووک:همچنین
{فهمیدید دیگه چانگ ووک عاشق کی بوده نه؟}
به طبقه بالا رفتم توی اون طبقه اتاق نامجون شیشه کاری بود و میشد از بیرون داخلش رو دید یکم جلو تر رفتم که دفترش رو پیدا کردم و با صحنه ای که دیدم خشکم زد اون دختر هواسا، نامجون
یعنی...
۹۹۱
۲۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.