قدرت پارت 4
ا. ت: خوبه
مهمونا رفتن
رییس آب: نمیخوای بری
ا. ت: نه امشب اینجا میخوابم
رییس آتیش: سختت نیست
ا. ت: خونه خودمه چرا سختم باشه اجداد و پدر مادرم اینجا زندگی میکردن
رییس آتش: باشه
شب خوابیدن اونجا موندم صبح بیدار شدم دیدم داشتن میرفتن
رییس آب : ما دیگه باید بریم
ا. ت: خیلی خب فقط اون تاج ها بهم بدین
تک تک تاج هارو دادن
تاج اصلی که مال پدرم بود رو سرم گذاشتم( راوی... میگین از کجا پدر دیده تو عکس تاج پدرشو دید)
اونا رفتن تاج ها به جز برا پدرمو فروختم و پولشو به بیخانمان دادم
4روز بعد
همچی عالی
ولی کارام پیش نرفت
ویو جونگ کوک:
از وقتی ا. ت ملکه شده مردم راضین
اون خوشگل قدرتمند و قوی هست
پدر تا قبل ا. ت اون قدر به ما سخت میگرفت و الان دو برابر 24 ساعته نخوابیدم آرزو میکنم بمیره
ویو ا. ت:
یکاری میکنم که بمیرن
همچی تو قصر مرتب بود منم تغییر ظاهر دادم با قدرت جدیدم و رفتم بیرون
و یه سیب سمی تو دفتر کار رییس قبیل گذاشتم
شب شد خبر فوتشون اومد
سمم از اون چیزی که فکر میکردم سریع تر عمل کرد
شب به زناشون دل داری میدادم رییس یه قبیله زنش فوت شده بود
رییس قبیله آب
و تمام مردم خواهش کردن که بچش به عنوان یکاری تو قصر زندگی کنه به عنوان خدمه اینا چون یتیم شد
بچه های رییس قبیل همشون ماستن
از بس یجا نشسته بودن
چندروز بعد فوت این احمقا یه جشن بزرگ تو قصر گرفتم که مردم استرس نداشته باشن.... اسلاید دو لباس ا. ت برا جشن
مهمونا رفتن
رییس آب: نمیخوای بری
ا. ت: نه امشب اینجا میخوابم
رییس آتیش: سختت نیست
ا. ت: خونه خودمه چرا سختم باشه اجداد و پدر مادرم اینجا زندگی میکردن
رییس آتش: باشه
شب خوابیدن اونجا موندم صبح بیدار شدم دیدم داشتن میرفتن
رییس آب : ما دیگه باید بریم
ا. ت: خیلی خب فقط اون تاج ها بهم بدین
تک تک تاج هارو دادن
تاج اصلی که مال پدرم بود رو سرم گذاشتم( راوی... میگین از کجا پدر دیده تو عکس تاج پدرشو دید)
اونا رفتن تاج ها به جز برا پدرمو فروختم و پولشو به بیخانمان دادم
4روز بعد
همچی عالی
ولی کارام پیش نرفت
ویو جونگ کوک:
از وقتی ا. ت ملکه شده مردم راضین
اون خوشگل قدرتمند و قوی هست
پدر تا قبل ا. ت اون قدر به ما سخت میگرفت و الان دو برابر 24 ساعته نخوابیدم آرزو میکنم بمیره
ویو ا. ت:
یکاری میکنم که بمیرن
همچی تو قصر مرتب بود منم تغییر ظاهر دادم با قدرت جدیدم و رفتم بیرون
و یه سیب سمی تو دفتر کار رییس قبیل گذاشتم
شب شد خبر فوتشون اومد
سمم از اون چیزی که فکر میکردم سریع تر عمل کرد
شب به زناشون دل داری میدادم رییس یه قبیله زنش فوت شده بود
رییس قبیله آب
و تمام مردم خواهش کردن که بچش به عنوان یکاری تو قصر زندگی کنه به عنوان خدمه اینا چون یتیم شد
بچه های رییس قبیل همشون ماستن
از بس یجا نشسته بودن
چندروز بعد فوت این احمقا یه جشن بزرگ تو قصر گرفتم که مردم استرس نداشته باشن.... اسلاید دو لباس ا. ت برا جشن
۶.۳k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.