سیگار شریکی (پارت 9)
قبل از شروع....
خونه ی ا/ت (خیلی خوچیکه در واقع خونه نیست بیشتر اتاقه. آشپز خونه نداره. وقتی وارد میشی سمت چپت دیوار نیست کمد دیواری هست که 3 تا در داره. سمت راست پنجرست که میشه از پنجره بیرون رفت چون خیلی بزرگه و یه نردبون به بیرون داره. تخت ا/ت کنار پنجرست رو به روی تخت ی تلویزیون قرار داره که به تلویزیون پلستیشن وصله. بین تخت و کمد ها حدود 2 متر و نیم فاصلست و بین این فاصله یه در قرار داره که دره دستشوییه داخل دستشویی یه آینه ی بزرگه و زیر آینه سینکه و تو کابینت سینک لوازم آرایشی ا/ت قرار داره و راستی حمام و دستشوییش یکیه)
*ویو ا/ت
زیر پل منتظر بودم که خوابم برد.
*پش زمانی
یا حضرت سوکونا خوابم برد. ساعت چنده 4 صبحه دیرم شدههه. سریع سوار موتور شدم رسیدم خونه دور و بر رو چک کردم. خونم تبقه دومه. روی در یه یاداشت چسبونده شده بود
یاداشت:باید تا یه هفته دیگه پولو پس بدی.
ا/ت:چییییییییی. ا/ت آرام باش آرام باش. چیزی نیست نهایت بیشتر شیفت میگیری
کلید رو انداختم وارد خونه خونه شدم.
خیلی خستم باید ساعت 9 برم سر کار. خودمو پرت کردم رویه تخت. آخرین چیزی که دیدم عروسک داداشم بود.
*ویو چیفویو ساعت:11 ظهر
چیفویو: یاه یاه یاه. امروز با ا/ت چان میرم بیرووووون.میریم شهر بازی آرهههه دلتون نخواد.
تاکه میچی: ...
آککان: ...
یاماگیشی: برو به سلامت. خدا به همراهت
چیفویو: فشااااااااار بخور بدبخت.
تاکه میچی در گوش یاماگیشی: ولش کن یه تختش کمه.
چیفویو: چییییییی. صبر کن. کجا دارین میرین؟
یاماگیشی: من می خوام برم مجله پو.رن بخرم.
آکان:هعب....
چیفویو: عههههههههه. باشههههه. بری دیگه برنگردی.منم میرم کافه ای که این بقله برا برا خودم شیر موز میخرررم. فشار بخور.
آکان: میگم این امروز چشه
تاکه میچی: هیچی یه دختره بهش گفته بیا تو هم با دوست پسرم و دوستم بریم بیرون.
چیفویو از دور داد زد: دوست معمولیشههههههههه.
و وارد کافه شد
رو صندلی نشست.
یهو یه گارسون که شبیه زامبی بود اومد سمتش.
×:چی میل دا.... دا... هاااااااو دارید؟
چیقویو: یه شیر موز گنده.
×: چیفویو تویی؟
چیفویو: عه ا/ت چان. اینجا چیکار میکنی؟ چرا شبیه زامبی شدی؟
ا/ت:اینجا کار میکنم. خوابم میاد دیشب خوب نخوابیدم.
چیفویو: برای امشب....
ا/ت:ساعت 8 بیا.
چیفویو: باوشه.
دیگه همیشه میام اینجا شیر موز میخورم.
*پرش زمانی
*ویو چیفویو
خب دیگه رسیدم
همینجا دم در منتظر ا/ت میمونم.
عهههه مایکی و خواهرش.
عه یا بسم الله مایکی منو دید.
دارره میاد سمتم.
مایکی: سلام
چیفویو:سلام
مایکی:اینجا چه میکنی ای فرزند.
چیفویو:با ا/ت اومدم بیرون.
مایکی: الان کجاست؟
چیفویو: هنوز نرسیده.
ا/ت اومد .
ا/ت اول اما رو دید
ا/ت : عه سلام اما
اما سلااااام.
همو بغل کردن.
(حالا چیفویو و مایکی رو داریم که خشکشون زده و پشمای کونشون ریخته)
چیفویو: داداشه دوستت مایکییییییه؟
مایکی: ا/ت دوست توعهههههه؟
ا/ت: رئیس داداشههههه توعهههه؟
اما: دختر جدید تومان توییییییییی؟
و بعلع همه مغزشون گوزید که سانزو وارد شد....
ادامه دارد....
چطور بود؟
خونه ی ا/ت (خیلی خوچیکه در واقع خونه نیست بیشتر اتاقه. آشپز خونه نداره. وقتی وارد میشی سمت چپت دیوار نیست کمد دیواری هست که 3 تا در داره. سمت راست پنجرست که میشه از پنجره بیرون رفت چون خیلی بزرگه و یه نردبون به بیرون داره. تخت ا/ت کنار پنجرست رو به روی تخت ی تلویزیون قرار داره که به تلویزیون پلستیشن وصله. بین تخت و کمد ها حدود 2 متر و نیم فاصلست و بین این فاصله یه در قرار داره که دره دستشوییه داخل دستشویی یه آینه ی بزرگه و زیر آینه سینکه و تو کابینت سینک لوازم آرایشی ا/ت قرار داره و راستی حمام و دستشوییش یکیه)
*ویو ا/ت
زیر پل منتظر بودم که خوابم برد.
*پش زمانی
یا حضرت سوکونا خوابم برد. ساعت چنده 4 صبحه دیرم شدههه. سریع سوار موتور شدم رسیدم خونه دور و بر رو چک کردم. خونم تبقه دومه. روی در یه یاداشت چسبونده شده بود
یاداشت:باید تا یه هفته دیگه پولو پس بدی.
ا/ت:چییییییییی. ا/ت آرام باش آرام باش. چیزی نیست نهایت بیشتر شیفت میگیری
کلید رو انداختم وارد خونه خونه شدم.
خیلی خستم باید ساعت 9 برم سر کار. خودمو پرت کردم رویه تخت. آخرین چیزی که دیدم عروسک داداشم بود.
*ویو چیفویو ساعت:11 ظهر
چیفویو: یاه یاه یاه. امروز با ا/ت چان میرم بیرووووون.میریم شهر بازی آرهههه دلتون نخواد.
تاکه میچی: ...
آککان: ...
یاماگیشی: برو به سلامت. خدا به همراهت
چیفویو: فشااااااااار بخور بدبخت.
تاکه میچی در گوش یاماگیشی: ولش کن یه تختش کمه.
چیفویو: چییییییی. صبر کن. کجا دارین میرین؟
یاماگیشی: من می خوام برم مجله پو.رن بخرم.
آکان:هعب....
چیفویو: عههههههههه. باشههههه. بری دیگه برنگردی.منم میرم کافه ای که این بقله برا برا خودم شیر موز میخرررم. فشار بخور.
آکان: میگم این امروز چشه
تاکه میچی: هیچی یه دختره بهش گفته بیا تو هم با دوست پسرم و دوستم بریم بیرون.
چیفویو از دور داد زد: دوست معمولیشههههههههه.
و وارد کافه شد
رو صندلی نشست.
یهو یه گارسون که شبیه زامبی بود اومد سمتش.
×:چی میل دا.... دا... هاااااااو دارید؟
چیقویو: یه شیر موز گنده.
×: چیفویو تویی؟
چیفویو: عه ا/ت چان. اینجا چیکار میکنی؟ چرا شبیه زامبی شدی؟
ا/ت:اینجا کار میکنم. خوابم میاد دیشب خوب نخوابیدم.
چیفویو: برای امشب....
ا/ت:ساعت 8 بیا.
چیفویو: باوشه.
دیگه همیشه میام اینجا شیر موز میخورم.
*پرش زمانی
*ویو چیفویو
خب دیگه رسیدم
همینجا دم در منتظر ا/ت میمونم.
عهههه مایکی و خواهرش.
عه یا بسم الله مایکی منو دید.
دارره میاد سمتم.
مایکی: سلام
چیفویو:سلام
مایکی:اینجا چه میکنی ای فرزند.
چیفویو:با ا/ت اومدم بیرون.
مایکی: الان کجاست؟
چیفویو: هنوز نرسیده.
ا/ت اومد .
ا/ت اول اما رو دید
ا/ت : عه سلام اما
اما سلااااام.
همو بغل کردن.
(حالا چیفویو و مایکی رو داریم که خشکشون زده و پشمای کونشون ریخته)
چیفویو: داداشه دوستت مایکییییییه؟
مایکی: ا/ت دوست توعهههههه؟
ا/ت: رئیس داداشههههه توعهههه؟
اما: دختر جدید تومان توییییییییی؟
و بعلع همه مغزشون گوزید که سانزو وارد شد....
ادامه دارد....
چطور بود؟
۱۰.۳k
۲۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.