اربابِ-اجباریه من
part 30
اربابِ-اجباریهمن
چند روزی از ماجرای پیش اومده گذشته بود..
سولنان بیشتر باعث میشد تهیونگ عصبی بشه و تهیونگ هم تحمل میکرد...
تهیونگ:: کجا؟؟!
سولنان:: اتاقم...
تهیونگ:: هروقت غذات تموم شد میری.. بشین
سولنان:: میل ندارم!
تهیونگ پاشد و سولنان رو نشوند رو پاهاش...
سولنان سعی کرد پاشه و بره ولی بیفایده بود...
تهیونگ:: باز کن دهنتو خودم بهت میدم...این چند روز خیلی ضعیف شدی...میدونم منم تو تنبیهت زیاده روی کردم...الان بخور باشه؟؟
تهیونگ بوسهای روی موهاش زد و آروم بغلش کرد
داشت با این کاراش ارومش میکرد و فقط دلش میخواست سولنان باز پرخاشگری نکنه...
حس میکرد نبود کوک روانشو بهم میریزه و نگرانش بود...
سولنان دهنشو وا کرد و تهیونگ شروع کرد به آروم غذا دادنش..
یهو کای اومد داخل...
تهیونگ:: هوووش مگه تبیلس همینجوری سرتو میندازی پایین مثل گاو وارد میشی!؟
کای:: اون محصوله که شیشههایی کریستالی حمل کرده بود...
تهیونگ:: چی شده؟؟؟!!!
کای:: فروختیمشون و سودش بالا بود
تهیونگ:: کثافته عوضی..چرا مثل آدم خبر نمیدی کای؟!
کای:: آقا شرمنده..
سولنان:: اون بامزس...
تهیونگ:: کی؟!
سولنان:: آقای کای
کای:: کراش نزن توله!
تهیونگ:: چه گوهی خوری؟؟؟!!!
کای:: ه..هیچی من میرم
سولنان:: سیر شدم..لطفا بزار برم استراحت کنم
تهیونگ:: بامن هنوز قهری؟!
سولنان:: نه..نیستم...
تهیونگ:: میشه..امشبو..
سولنان:: چی؟!
تهیونگ سرشو برد لا موهاش و بازم بوسید...
آروم بغلش کرد و بعد ازش جدا شد
تهیونگ:: ددی خیلی وقته بهت نیاز داره سولنان...
سولنان:: ن! من نمیخوام!
تهیونگ:: ولی من میخوام...
سولنان:: دیگه نمیخوام ت ب بدنم...
تهیونگ:: بسه ت که نمیخوای بزور...
سولنان زل زد تو چشمای تهیونگ
تهیونگ هم نفس عمیقی کشید و بازم بوسیدش
تهیونگ:: شوخی کردم...حالا میشه امشب واسه ددی آماده شی؟!
سولنان:: ن شوخی نبود..بلکه یه تحدید بود!
تهیونگ:: خوبه...بلدی!
سولنان:: از قوانینت متنفرم!
تهیونگ چیزی نگفت و پاشد...سولنان رو آروم بلند کرد و رفت سمت اتاق...
تهیونگ:: سولنان امشب تا صب زیرمی...!
#dasam
اربابِ-اجباریهمن
چند روزی از ماجرای پیش اومده گذشته بود..
سولنان بیشتر باعث میشد تهیونگ عصبی بشه و تهیونگ هم تحمل میکرد...
تهیونگ:: کجا؟؟!
سولنان:: اتاقم...
تهیونگ:: هروقت غذات تموم شد میری.. بشین
سولنان:: میل ندارم!
تهیونگ پاشد و سولنان رو نشوند رو پاهاش...
سولنان سعی کرد پاشه و بره ولی بیفایده بود...
تهیونگ:: باز کن دهنتو خودم بهت میدم...این چند روز خیلی ضعیف شدی...میدونم منم تو تنبیهت زیاده روی کردم...الان بخور باشه؟؟
تهیونگ بوسهای روی موهاش زد و آروم بغلش کرد
داشت با این کاراش ارومش میکرد و فقط دلش میخواست سولنان باز پرخاشگری نکنه...
حس میکرد نبود کوک روانشو بهم میریزه و نگرانش بود...
سولنان دهنشو وا کرد و تهیونگ شروع کرد به آروم غذا دادنش..
یهو کای اومد داخل...
تهیونگ:: هوووش مگه تبیلس همینجوری سرتو میندازی پایین مثل گاو وارد میشی!؟
کای:: اون محصوله که شیشههایی کریستالی حمل کرده بود...
تهیونگ:: چی شده؟؟؟!!!
کای:: فروختیمشون و سودش بالا بود
تهیونگ:: کثافته عوضی..چرا مثل آدم خبر نمیدی کای؟!
کای:: آقا شرمنده..
سولنان:: اون بامزس...
تهیونگ:: کی؟!
سولنان:: آقای کای
کای:: کراش نزن توله!
تهیونگ:: چه گوهی خوری؟؟؟!!!
کای:: ه..هیچی من میرم
سولنان:: سیر شدم..لطفا بزار برم استراحت کنم
تهیونگ:: بامن هنوز قهری؟!
سولنان:: نه..نیستم...
تهیونگ:: میشه..امشبو..
سولنان:: چی؟!
تهیونگ سرشو برد لا موهاش و بازم بوسید...
آروم بغلش کرد و بعد ازش جدا شد
تهیونگ:: ددی خیلی وقته بهت نیاز داره سولنان...
سولنان:: ن! من نمیخوام!
تهیونگ:: ولی من میخوام...
سولنان:: دیگه نمیخوام ت ب بدنم...
تهیونگ:: بسه ت که نمیخوای بزور...
سولنان زل زد تو چشمای تهیونگ
تهیونگ هم نفس عمیقی کشید و بازم بوسیدش
تهیونگ:: شوخی کردم...حالا میشه امشب واسه ددی آماده شی؟!
سولنان:: ن شوخی نبود..بلکه یه تحدید بود!
تهیونگ:: خوبه...بلدی!
سولنان:: از قوانینت متنفرم!
تهیونگ چیزی نگفت و پاشد...سولنان رو آروم بلند کرد و رفت سمت اتاق...
تهیونگ:: سولنان امشب تا صب زیرمی...!
#dasam
۱۶.۰k
۲۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.