P:9
P:9
بلاخرع جواب داد
ات: الو
یونگی: هوم
ات: خوبی؟
یونگی: مگ مهمع
ات: معلومع ک مهمع ت بابای منی
یونگی: خیلی خب باشع
ات: زیاد سیگار نکشیا مشروب هم نخور
یونگی: وادفاک به تو چه بچه
ات: خو نمیخوام سلامتیت اسیب ببینع
یونگی: پوففف
ات: نمیکشی؟
یونگی:نه!
ات: خیلی خب باشع من میرم خدافظ خیلی دوست دارم (سریع)
قطع کردم
یونگی: خندم گرف دختره دیوونه خونه انگار بدون ات بی رنگ بود خسته بودم رفتم بالا بخوابم اما هرچق ک میخواسم بخوابم نشد
پوفففف فهمیدم ک بدون ات من نمیتونم ۵ ساعت گذشته بود الان چیکار میکنع کلافه شدم رفتم توی تراس و سیگار و فندکمو دراوردم و کشیدم
ویو ب صبح ساعت ۱۱: ات حعی فق ی ساعت خوابیدع بودم رفتم سرویس بهداشتی و کارای لازمو انجام دادم دراومدم موهامو شونه کردم رفتم پایین ک همه داشتن صبحانه میخوردن
ات: صبح بخیر
همه: صبح بخیر
بورام: ات عزیزم دیشب خوب خوابیدی؟
ات: اره خوب خوابیدم
در حدی ک داشتم دروغ میگفتم
ات: عمو هوپی...میشه منو ببری خونه بابام
جیهوپ: مطمئنی
ات: اره
جیهوپ: باشع بس هرطور ک خودت بخوای
ات: ممنون(لبخند)
صبحانمونو خوردیم و رفتم بالا وسایلمو جمع کردم و رفتم از خاله بورام و پسرش خداحافظی کردم داشتم میرفتم ک صدایی مانع شد ب ایستم
هوانگ سو: ات وایسا بیا این برای توعه
ی دست بند دیدم ک مهره هاش مشکی بود و گل بابونه کوچیک داشت
ات: این برای منه؟
هوانگ سو: اره دیگ
ات: ممنون(لبخند)
هوانگ سو: لبخند خجالتی*
رفتم سوار ماشین شدم از توی اینه ماشین دست تکون دادم و حرکت کردیم
چند مین بعد رسیدیم از عمو هوپی خداحافظی کردم و رفتم داخل دیدم بابا داشت مشروب میخورد
رفتم بغلش کردم ک اونم بغلم کرد
ازش جدا شدم و توی صورتش نگا کردم
ات: چرا مشروب میخوری برات ضرر دارع ها ببینم اصلا تو صبحانه خوردی؟
یونگی: نه
ات: هینننن با شکم خالی مشروببب؟ الان میام واسا سریع رفتم لباسمد چیدم و لباس خونگی پوشیدم رفتم پایین ک دیدم باز دارع سیگار میکشع
ات:واییییی رفتم توی اشپز خونه و کیک رو توی بشقاب گذاشتم و رفتم پیشش نشستم
ات: بیا
یونگی: نمیخوام سیرم
ات: لطفا ب خاطر مننننن(کیوت) رفتم روی پاهاش نشستم
ات: دیگ سیگار نکش اگ بکشی منم میکشم
یونگی: هه مگ بلدی؟ اصن میتونی؟
ات: اره سیگارشو از توی دستش گرفتم کشیدم و چنان یهو دود رو قورت دادم
یونگی: من ک گفتم بلد نیستی
ات: حالا بیا اینو بخور چنگال رو گذاشتم توی دهنش و بلاخرع بشقاب رو تموم کرد پا شدم گذاشتمش توی اشپز خونه و اومدم پیشش
ات: دیگ نکش خب من نمیخوام برای بابایی پیشیم چیزی بشع خندهای کرد و اومد همه جامو بوسید ک یهو لبمو بوس کرد تعجب نگاش کردم
یونگی: چیع نمیتونم دخترمو بوس کنم
ات: چرا ولی
یونگی: ولی؟
ات: تو اولین نفریی ک منو میبوسی
یونگی: خوبع..
لایک:۷
بلاخرع جواب داد
ات: الو
یونگی: هوم
ات: خوبی؟
یونگی: مگ مهمع
ات: معلومع ک مهمع ت بابای منی
یونگی: خیلی خب باشع
ات: زیاد سیگار نکشیا مشروب هم نخور
یونگی: وادفاک به تو چه بچه
ات: خو نمیخوام سلامتیت اسیب ببینع
یونگی: پوففف
ات: نمیکشی؟
یونگی:نه!
ات: خیلی خب باشع من میرم خدافظ خیلی دوست دارم (سریع)
قطع کردم
یونگی: خندم گرف دختره دیوونه خونه انگار بدون ات بی رنگ بود خسته بودم رفتم بالا بخوابم اما هرچق ک میخواسم بخوابم نشد
پوفففف فهمیدم ک بدون ات من نمیتونم ۵ ساعت گذشته بود الان چیکار میکنع کلافه شدم رفتم توی تراس و سیگار و فندکمو دراوردم و کشیدم
ویو ب صبح ساعت ۱۱: ات حعی فق ی ساعت خوابیدع بودم رفتم سرویس بهداشتی و کارای لازمو انجام دادم دراومدم موهامو شونه کردم رفتم پایین ک همه داشتن صبحانه میخوردن
ات: صبح بخیر
همه: صبح بخیر
بورام: ات عزیزم دیشب خوب خوابیدی؟
ات: اره خوب خوابیدم
در حدی ک داشتم دروغ میگفتم
ات: عمو هوپی...میشه منو ببری خونه بابام
جیهوپ: مطمئنی
ات: اره
جیهوپ: باشع بس هرطور ک خودت بخوای
ات: ممنون(لبخند)
صبحانمونو خوردیم و رفتم بالا وسایلمو جمع کردم و رفتم از خاله بورام و پسرش خداحافظی کردم داشتم میرفتم ک صدایی مانع شد ب ایستم
هوانگ سو: ات وایسا بیا این برای توعه
ی دست بند دیدم ک مهره هاش مشکی بود و گل بابونه کوچیک داشت
ات: این برای منه؟
هوانگ سو: اره دیگ
ات: ممنون(لبخند)
هوانگ سو: لبخند خجالتی*
رفتم سوار ماشین شدم از توی اینه ماشین دست تکون دادم و حرکت کردیم
چند مین بعد رسیدیم از عمو هوپی خداحافظی کردم و رفتم داخل دیدم بابا داشت مشروب میخورد
رفتم بغلش کردم ک اونم بغلم کرد
ازش جدا شدم و توی صورتش نگا کردم
ات: چرا مشروب میخوری برات ضرر دارع ها ببینم اصلا تو صبحانه خوردی؟
یونگی: نه
ات: هینننن با شکم خالی مشروببب؟ الان میام واسا سریع رفتم لباسمد چیدم و لباس خونگی پوشیدم رفتم پایین ک دیدم باز دارع سیگار میکشع
ات:واییییی رفتم توی اشپز خونه و کیک رو توی بشقاب گذاشتم و رفتم پیشش نشستم
ات: بیا
یونگی: نمیخوام سیرم
ات: لطفا ب خاطر مننننن(کیوت) رفتم روی پاهاش نشستم
ات: دیگ سیگار نکش اگ بکشی منم میکشم
یونگی: هه مگ بلدی؟ اصن میتونی؟
ات: اره سیگارشو از توی دستش گرفتم کشیدم و چنان یهو دود رو قورت دادم
یونگی: من ک گفتم بلد نیستی
ات: حالا بیا اینو بخور چنگال رو گذاشتم توی دهنش و بلاخرع بشقاب رو تموم کرد پا شدم گذاشتمش توی اشپز خونه و اومدم پیشش
ات: دیگ نکش خب من نمیخوام برای بابایی پیشیم چیزی بشع خندهای کرد و اومد همه جامو بوسید ک یهو لبمو بوس کرد تعجب نگاش کردم
یونگی: چیع نمیتونم دخترمو بوس کنم
ات: چرا ولی
یونگی: ولی؟
ات: تو اولین نفریی ک منو میبوسی
یونگی: خوبع..
لایک:۷
۶۰.۴k
۲۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.