رمان عشق مثلث ادامه پارت ۴۳
در باز شد و جیمین و دیدم که تو اون کت شلوار خیلی جذاب تر میشد
£سوجین عشقت اومد
+اریکا!!!
دیگه نتونستم چیزی بگم
جونگ کوک هیونگ و جیمین باهم به سمت ما اومدن
_سلام خانم اریکا و
رو به من گفت
_و سلام لیدی
دستمو گرفت و بوسید
£واو
بعد از جیمین تهوینگ با کت شلوار صورتی بابا اینا چقدر جذابن بخاطر همینه که نمیتونم انتخابشون کنم
به بقیه سلام کرد ولی پیش ما نیومد و رو مبل تک نفره نشست کاراش عجیب بود
£اریکا تهیونگ شی باهات مشکل داره
+نه مشکل نداره فک کنم حالش خوب نیس
دیگه همه اومده بودن ولی سوجون نیومده بود
+اریکا پس خواهرت نمیاد؟
£چرا من یه زنگ بهش میزنم الان میام
+اوک
از پیشمون دور شد تا زنگ بزنه
به جیمین نگاه کردم که اخم شدیدی بین ابروهاش نقش بسته بود
+جیمین چیزی شده؟
_اینا کین پیش جونگ کوک؟
+دوستاشن چیزی شده؟
_اصلا چشم از تو برنمیدارن
بهشون نگاه کردم واقعا راس میگفت هی بهم نگا میکردن و چشمک میزدن ولی من سعی کردم که اصلا نگاهشون نکنم
+خوب وقتی من تورو دارم به هیچ کس نگا نمیکنم
_واقعا اینطوریه؟
+اوهوم
_یااا اینطوری داری منو تحریک میکنی ها
+خوب باشه پس برو
_کی گفته من تورو تنهای میزارم من همیشه پیشتم بیبی
اریکا اومد
£بهش زنگ زدم گفت تو راهه
+چه خوب
بعد ده دیقه در دوباره باز شد و یه دختر تو چهارچوب در ظاهر شد
و اومد طرف اریکا مطمئنم که این خواهرشه
£و اینم خواهرم
(علامت خواهر اریکا€)
€سلام من خواهر اریکا هستم آنیتا
دستشو آورد جلوم که منم مقابلش دست دادم
+خوشبختم منم سوجین هستم
€و ایشون؟
رو به جیمین
_سلام منم جیمین هستم دوست پسر سوجین
اونم مقابل دست داد انتظار اینو داشتم که منو دوست دختر خودش معرفی کنه
€خوشبختم
+خوب داداشت کجاست؟
£اونم الان میاد صب کن
+چند سالشه؟
£بیست و هفت سالشه آخرین سال رو داره میخونه
+آها چه خوب
£بهم گفت استاد جدید اومده باهاشم لج داره ولی نگفت اسمش چیه؟
+آها
£بل واینم داداشم
به در نگاه کردم چی؟؟؟؟وات د فاک باورم نمیشد اون
£سوجین عشقت اومد
+اریکا!!!
دیگه نتونستم چیزی بگم
جونگ کوک هیونگ و جیمین باهم به سمت ما اومدن
_سلام خانم اریکا و
رو به من گفت
_و سلام لیدی
دستمو گرفت و بوسید
£واو
بعد از جیمین تهوینگ با کت شلوار صورتی بابا اینا چقدر جذابن بخاطر همینه که نمیتونم انتخابشون کنم
به بقیه سلام کرد ولی پیش ما نیومد و رو مبل تک نفره نشست کاراش عجیب بود
£اریکا تهیونگ شی باهات مشکل داره
+نه مشکل نداره فک کنم حالش خوب نیس
دیگه همه اومده بودن ولی سوجون نیومده بود
+اریکا پس خواهرت نمیاد؟
£چرا من یه زنگ بهش میزنم الان میام
+اوک
از پیشمون دور شد تا زنگ بزنه
به جیمین نگاه کردم که اخم شدیدی بین ابروهاش نقش بسته بود
+جیمین چیزی شده؟
_اینا کین پیش جونگ کوک؟
+دوستاشن چیزی شده؟
_اصلا چشم از تو برنمیدارن
بهشون نگاه کردم واقعا راس میگفت هی بهم نگا میکردن و چشمک میزدن ولی من سعی کردم که اصلا نگاهشون نکنم
+خوب وقتی من تورو دارم به هیچ کس نگا نمیکنم
_واقعا اینطوریه؟
+اوهوم
_یااا اینطوری داری منو تحریک میکنی ها
+خوب باشه پس برو
_کی گفته من تورو تنهای میزارم من همیشه پیشتم بیبی
اریکا اومد
£بهش زنگ زدم گفت تو راهه
+چه خوب
بعد ده دیقه در دوباره باز شد و یه دختر تو چهارچوب در ظاهر شد
و اومد طرف اریکا مطمئنم که این خواهرشه
£و اینم خواهرم
(علامت خواهر اریکا€)
€سلام من خواهر اریکا هستم آنیتا
دستشو آورد جلوم که منم مقابلش دست دادم
+خوشبختم منم سوجین هستم
€و ایشون؟
رو به جیمین
_سلام منم جیمین هستم دوست پسر سوجین
اونم مقابل دست داد انتظار اینو داشتم که منو دوست دختر خودش معرفی کنه
€خوشبختم
+خوب داداشت کجاست؟
£اونم الان میاد صب کن
+چند سالشه؟
£بیست و هفت سالشه آخرین سال رو داره میخونه
+آها چه خوب
£بهم گفت استاد جدید اومده باهاشم لج داره ولی نگفت اسمش چیه؟
+آها
£بل واینم داداشم
به در نگاه کردم چی؟؟؟؟وات د فاک باورم نمیشد اون
۶.۳k
۱۳ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.