فیک«دختر کوچولوی من» part 44
ته: میدونستم..(با دستش صورت ات رو لمس میکنه و اروم میبوستش)
بعد چند ثانیه:
ات: میدونی دارم به این فکر میکنم اگه من زخمی نمیشدم تو تا کی میخواستی باهام اینجوری رفتار کنی
ته: راستش من بعد حرفات با خودم فکر کردم که شاید واقعا حسم بهت واقعی نیست و فکر میکردم عاشقت نیستم…ولی وقتی زخمی شدی متوجه شدم همونجاس که قلبم به درد میاد…جوری که حاضرم به جای تو آسیب ببینم ژولیت…!
ات: تو یهو از کجا پیدات شد…؟(با لبخند)
ته: وقتی زخمی شدی…مثل رومئو دنیا به چشمم تاریک شد همونطور که خبر مرگ دروغین ژولیت رو بهش دادن
ات: صدای گریه هاتو میشنیدم…
ته: پس فکر کنم متوجه شدی چقدر دلباخته و شیدای توام!
ات: خواستم چشمامو روت ببندم و دیگه مست طعم بوسیدنت نشم…!ولی قلبم هنوز داشت تورو نگاه میکرد
ته: دیگه چشماتو روم نبند وگرنه میمیرم سایه ی ماهم…
چند ساعت بعد:
ته: چقدر دیگه میتونه مرخص بشه؟
پرستار: الان بهتر زیر نظر باشه پس بهتره فردا ترخیص بشه
ته: خیلی ممنون
(ساعت ۴ صبحه و ات خوابیده)
میره داخل اتاق ات و میشینه بغل تختش:
ته: چرا خوب نمیشی فرشته کوچولوم…دارم از نگرانی میمیرم(خیلی اروم جوری که ات بیدار نشه)
راوی:
تهیونگ همونطور که به صورت ات خیره شده بود خوابش میبره….
ته ویو
صبح افتاب زد روی چشمام و از خواب بیدار شدم ات هنوز خواب بود حتما ارامبخش هایی که بهش تزریق کردن خیلی خوابالودش کرده قبل اینکه بیدار شه رفتم سمت تریا و از تست مورد علاقش که تست فرانسوی بود رو براش با شیر گرم گرفتم قبلش از دکترش پرسیده بودم که براش ضرر داره یا نه و خب با خیال راحت رفتم سمت اتاق ات و دیدم که هنوز خوابیده صبحانشو براش گذاشتم روی میزش یکم منتظر موندم که بیدار شه و بلاخره….بیدار شد
ته: صبح بخیر فرشته کوچولو
ات: صبح بخیر(یکم چشماشو میماله)
ته: درد نداری؟
ات: نه زیاد
ته: خوشحالم…برات صبحانه گرفتم
ات: مرسی
ته: امید وارم شیرش سرد نشده باشه…نه هنوز داغه بیا دهنتو باز کن
ات: خودم میتونم بخورم
ته: خب دوست دارم خودم بهت غذا بدم
ات: باشه(دهنشو باز میکنه)
چند ساعت بعد:
ته جون:(در میزنه و وارد میشه)
ات: سلام
ته جون: سلام حالت چطوره…درد نداری؟
ات: من خوبم
ته جون:خوشحالم…هیونگ امشب پرواز داریم
ته: کنسلش کن
ته جون: اما چارتره
ته: مهم نیست کنسلش کن
ته جون: بله چشم
ته: ته جون یه لحظه بیا بیرون
(میرن بیرون اتاق)
ته جون: بله هیونگ
ته: افراد اون مردکو برام دونه به دونشونو پیدا میکنید و همرو به یک جای نا مشخص میبرید تا شب کارو تموم کنید خودم بعدش میام فعلا باید پیش ات باشم
ته جون: بله چشم
ته: میبینمت…
یه خبر بد🙂دارید کم کم به جمله«پایان فصل یک» نزدیک میشید البته نگران نباشید چون فصل دو داره اما نمیدونم قبل اینکه فصل دو همین فیکو بزارم یه فیک کوتاه دیگه بزارم یا نه🤔
بعد چند ثانیه:
ات: میدونی دارم به این فکر میکنم اگه من زخمی نمیشدم تو تا کی میخواستی باهام اینجوری رفتار کنی
ته: راستش من بعد حرفات با خودم فکر کردم که شاید واقعا حسم بهت واقعی نیست و فکر میکردم عاشقت نیستم…ولی وقتی زخمی شدی متوجه شدم همونجاس که قلبم به درد میاد…جوری که حاضرم به جای تو آسیب ببینم ژولیت…!
ات: تو یهو از کجا پیدات شد…؟(با لبخند)
ته: وقتی زخمی شدی…مثل رومئو دنیا به چشمم تاریک شد همونطور که خبر مرگ دروغین ژولیت رو بهش دادن
ات: صدای گریه هاتو میشنیدم…
ته: پس فکر کنم متوجه شدی چقدر دلباخته و شیدای توام!
ات: خواستم چشمامو روت ببندم و دیگه مست طعم بوسیدنت نشم…!ولی قلبم هنوز داشت تورو نگاه میکرد
ته: دیگه چشماتو روم نبند وگرنه میمیرم سایه ی ماهم…
چند ساعت بعد:
ته: چقدر دیگه میتونه مرخص بشه؟
پرستار: الان بهتر زیر نظر باشه پس بهتره فردا ترخیص بشه
ته: خیلی ممنون
(ساعت ۴ صبحه و ات خوابیده)
میره داخل اتاق ات و میشینه بغل تختش:
ته: چرا خوب نمیشی فرشته کوچولوم…دارم از نگرانی میمیرم(خیلی اروم جوری که ات بیدار نشه)
راوی:
تهیونگ همونطور که به صورت ات خیره شده بود خوابش میبره….
ته ویو
صبح افتاب زد روی چشمام و از خواب بیدار شدم ات هنوز خواب بود حتما ارامبخش هایی که بهش تزریق کردن خیلی خوابالودش کرده قبل اینکه بیدار شه رفتم سمت تریا و از تست مورد علاقش که تست فرانسوی بود رو براش با شیر گرم گرفتم قبلش از دکترش پرسیده بودم که براش ضرر داره یا نه و خب با خیال راحت رفتم سمت اتاق ات و دیدم که هنوز خوابیده صبحانشو براش گذاشتم روی میزش یکم منتظر موندم که بیدار شه و بلاخره….بیدار شد
ته: صبح بخیر فرشته کوچولو
ات: صبح بخیر(یکم چشماشو میماله)
ته: درد نداری؟
ات: نه زیاد
ته: خوشحالم…برات صبحانه گرفتم
ات: مرسی
ته: امید وارم شیرش سرد نشده باشه…نه هنوز داغه بیا دهنتو باز کن
ات: خودم میتونم بخورم
ته: خب دوست دارم خودم بهت غذا بدم
ات: باشه(دهنشو باز میکنه)
چند ساعت بعد:
ته جون:(در میزنه و وارد میشه)
ات: سلام
ته جون: سلام حالت چطوره…درد نداری؟
ات: من خوبم
ته جون:خوشحالم…هیونگ امشب پرواز داریم
ته: کنسلش کن
ته جون: اما چارتره
ته: مهم نیست کنسلش کن
ته جون: بله چشم
ته: ته جون یه لحظه بیا بیرون
(میرن بیرون اتاق)
ته جون: بله هیونگ
ته: افراد اون مردکو برام دونه به دونشونو پیدا میکنید و همرو به یک جای نا مشخص میبرید تا شب کارو تموم کنید خودم بعدش میام فعلا باید پیش ات باشم
ته جون: بله چشم
ته: میبینمت…
یه خبر بد🙂دارید کم کم به جمله«پایان فصل یک» نزدیک میشید البته نگران نباشید چون فصل دو داره اما نمیدونم قبل اینکه فصل دو همین فیکو بزارم یه فیک کوتاه دیگه بزارم یا نه🤔
۲۳.۱k
۱۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.