Part¹²
Part¹²
ا.ت ویو:
ا.ت:واقعا جای قشنگیه
مهو زیبایی منظره روبروم بودم که هانول نزدیکم شدم و دستشو سمت گردنبندی که بسته بودم به گردنم برد خیره به گردنبندم بود که گفت
هانول:چقدر گردنبندت برام اشناست کجا دیدمش؟
کمی فکر کرد ولی انگار چیزی به ذهنش نرسیده باشه گفت
هانول:یادم نمیاد
نگاهی به گردنبند کردم سرم رو بالا اوردم و تو چشمای عسلی هانول خیره شدم
ا.ت:اینو قبل از اینکه بیام اینجا توی یکی از اتاق ها پیدا کردم
هانول با کمی فکر بشکنی زد
هانول:فهمیدم این مال کلارا هست
با تعجب نگاهش کردم که فهمید منظورش رو متوجه نشدم
هانول:کلارا معشوقه برادرم بود
ا.ت:یعنی دوست دختر برادرت؟
هانول نگاهی گنگ بهم انداخت که تازه متوجه واژه ای که گفتم شدم
ا.ت:منظورم همون معشوقه بود
کمی سکوت بین مون بود که سکوت رو شکستم
ا.ت:یعنی الان نیست؟
سرش رو به معنی نه چپ و راست کرد کنجکاویم اجازه فکر کردن بهم نمیداد و بدون فکر کردن حرف میزدم
ا.ت:میتونم بپرسم چرا
هانول:ماهم نمیدونیم فقط یادمه یه روز کولهبارش رو بست و از اینجا رفت
دیگه پاپیچ هانول نشدم ولی بازم کنجکاو بودم
نگاهم رو دوختم به دریاچه که هانول از کنارم رد شد و رفت روی صندلی که اونجا بود نشست
هانول:ا.ت بیا اینجا بشین پاهات خسته میشن
و به صندلی کنارش اشاره کرد رفتم و کنارش نشستم وقتی نشستم سمتم برگشت
هانول:ا.ت اینجا بهتره یا دنیایی که ازش اومد؟
با سوال ناگهانیش شوکه شدم
ا.ت:راستش رو بخوایی هنوز نمیدونم
با لبخند نگاهم کرد
هانول:امید وارم اینجا بودنت بهترین خاطره عمرت باشه
بالبخند بهش نگاه کردم
ا.ت:امیدوارم
هانول نگاهش رو به روبروش داد و منم بعد مدتی نگاه دریاچه کردم
مدتی گذشت که هانول از جاش بلند شد
هانول:
ادامه دارد
شرط: لایک۱۲ کامنت ۱۲
منتظرم✨
🍷حمایت فراموش نشه🍷
ا.ت ویو:
ا.ت:واقعا جای قشنگیه
مهو زیبایی منظره روبروم بودم که هانول نزدیکم شدم و دستشو سمت گردنبندی که بسته بودم به گردنم برد خیره به گردنبندم بود که گفت
هانول:چقدر گردنبندت برام اشناست کجا دیدمش؟
کمی فکر کرد ولی انگار چیزی به ذهنش نرسیده باشه گفت
هانول:یادم نمیاد
نگاهی به گردنبند کردم سرم رو بالا اوردم و تو چشمای عسلی هانول خیره شدم
ا.ت:اینو قبل از اینکه بیام اینجا توی یکی از اتاق ها پیدا کردم
هانول با کمی فکر بشکنی زد
هانول:فهمیدم این مال کلارا هست
با تعجب نگاهش کردم که فهمید منظورش رو متوجه نشدم
هانول:کلارا معشوقه برادرم بود
ا.ت:یعنی دوست دختر برادرت؟
هانول نگاهی گنگ بهم انداخت که تازه متوجه واژه ای که گفتم شدم
ا.ت:منظورم همون معشوقه بود
کمی سکوت بین مون بود که سکوت رو شکستم
ا.ت:یعنی الان نیست؟
سرش رو به معنی نه چپ و راست کرد کنجکاویم اجازه فکر کردن بهم نمیداد و بدون فکر کردن حرف میزدم
ا.ت:میتونم بپرسم چرا
هانول:ماهم نمیدونیم فقط یادمه یه روز کولهبارش رو بست و از اینجا رفت
دیگه پاپیچ هانول نشدم ولی بازم کنجکاو بودم
نگاهم رو دوختم به دریاچه که هانول از کنارم رد شد و رفت روی صندلی که اونجا بود نشست
هانول:ا.ت بیا اینجا بشین پاهات خسته میشن
و به صندلی کنارش اشاره کرد رفتم و کنارش نشستم وقتی نشستم سمتم برگشت
هانول:ا.ت اینجا بهتره یا دنیایی که ازش اومد؟
با سوال ناگهانیش شوکه شدم
ا.ت:راستش رو بخوایی هنوز نمیدونم
با لبخند نگاهم کرد
هانول:امید وارم اینجا بودنت بهترین خاطره عمرت باشه
بالبخند بهش نگاه کردم
ا.ت:امیدوارم
هانول نگاهش رو به روبروش داد و منم بعد مدتی نگاه دریاچه کردم
مدتی گذشت که هانول از جاش بلند شد
هانول:
ادامه دارد
شرط: لایک۱۲ کامنت ۱۲
منتظرم✨
🍷حمایت فراموش نشه🍷
۴۶۵
۰۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.