فیک کوک ( پشیمونم) پارت ۱۳
از زبان ا/ت
رفتم توی اتاقم بلوز و شلوار صورتیم که برای خواب بودن پوشیدم چشمم خورد به لباس خوابی که مامانم برام گذاشته بود ایششش یادمه گفت شبا اینو بپوشم برش داشتم رنگش قرمز پر رنگ بود خیلی کوتاه و باز بود این کجام رو میپوشونه آخه هوففف
رفتم روی تختم و خوابیدم
( فردا صبح)
از زبان ا/ت
نیمه خواب بودم احساس کردم صداییی میشنوم از بیرون وقتی بیدار شدم و به خودم اومدم صداها واضح شدن صدای مامان و بابام و همچنین پدر و مادر جونگ کوک بود انگار از پله ها داشتن میومدن بالا .
یا خدا چیکار کنم بدبخت شدم فوراً گوشیم رو برداشتم و به جونگ کوک زنگ زدم بعده ۳ بار پشته سره هم زنگ زدن بالاخره جواب داد گفتم : کجایییی چرا جواب نمیدی
گفت : چته چرا از خواب بیدارم کردی
بهش گفتم که پدر و مادرامون اومدن
گفتم : جونگ کوک باید بیام اتاقت
گفت : خیلی خب حول نکن از بالکن بیا
گفتم : چییی دیوونه شدی اگر بیوفتم چی
گفت : نترس چیزی نمیشه , گفتم : باشه پس اومدم فقط...
گفت : فقط چی ؟ گفتم : هیچی بیخیال
لباس خواب رو برداشتم بالاخره با هر بدبختی بود خودمو به اتاقش رسوندم تقریباً پشته در بودن
گفتم : جونگ کوک زود باش برگرد میخوام اینو بپوشم
برگشت پوشیدم وای چقدر کوتاهه دستا پاهای سفیدم کاملا معلومه
گفت : تموم شد ؟ گفتم : آره تقریباً
وقتی برگشت نیشخند زد و زیر چشمی نگام میکرد گفتم : هی نگاه نکن
رفتم روی تختش دراز کشیدم وملافه رو انداختم رو خودم گفتم : بیا زود باش رسیدن
فوراً پرید روی تخت کنارم دراز کشید و چشماش رو بست
مامان بابا ها در رو باز کردن
صدای مامانم شنیدم که آروم گفت : چه عاشقانه یه لحظه خندم گرفت
بعد از اینکه رفتن بیرون بلند شدم هی خندیدم هی خندیدم جونگ کوک گفت : چته چرا اینطوری میکنی
زدم به بازوش همچنان که داشتم غش میکردم از خنده گفتم : وای جونگ کوک فکر نمیکردم یه روز اینطوری بشه وای😂
از زبان جونگ کوک
بدون هیچ دلیلی داشت میخندید
این خنده ها رو دوست دارم لبام بدون خواسته خودم لبخند میزدن چرا اینقدر خوب میخنده چرا اینقدر حس کردن این خنده ها خوبه
از زبان ا/ت
وقتی تموم کردم خنده رو برگشتم سمتش داشت لبخند میزد با انگشتم به لبش اشاره کردم و گفتم : تو لبخند زدیاااا دیدم
گفت : اهم...نه من لبخند نزدم
گفتم باشه بابا تو راست میگی
بلند شدم و گفتم : برگرد میخوام لباسم رو عوض کنم
برگشت منم همون بلوز شلوار صورتیم رو پوشیدم
گفتم : بهتره بریم پایین
رفتم توی اتاقم بلوز و شلوار صورتیم که برای خواب بودن پوشیدم چشمم خورد به لباس خوابی که مامانم برام گذاشته بود ایششش یادمه گفت شبا اینو بپوشم برش داشتم رنگش قرمز پر رنگ بود خیلی کوتاه و باز بود این کجام رو میپوشونه آخه هوففف
رفتم روی تختم و خوابیدم
( فردا صبح)
از زبان ا/ت
نیمه خواب بودم احساس کردم صداییی میشنوم از بیرون وقتی بیدار شدم و به خودم اومدم صداها واضح شدن صدای مامان و بابام و همچنین پدر و مادر جونگ کوک بود انگار از پله ها داشتن میومدن بالا .
یا خدا چیکار کنم بدبخت شدم فوراً گوشیم رو برداشتم و به جونگ کوک زنگ زدم بعده ۳ بار پشته سره هم زنگ زدن بالاخره جواب داد گفتم : کجایییی چرا جواب نمیدی
گفت : چته چرا از خواب بیدارم کردی
بهش گفتم که پدر و مادرامون اومدن
گفتم : جونگ کوک باید بیام اتاقت
گفت : خیلی خب حول نکن از بالکن بیا
گفتم : چییی دیوونه شدی اگر بیوفتم چی
گفت : نترس چیزی نمیشه , گفتم : باشه پس اومدم فقط...
گفت : فقط چی ؟ گفتم : هیچی بیخیال
لباس خواب رو برداشتم بالاخره با هر بدبختی بود خودمو به اتاقش رسوندم تقریباً پشته در بودن
گفتم : جونگ کوک زود باش برگرد میخوام اینو بپوشم
برگشت پوشیدم وای چقدر کوتاهه دستا پاهای سفیدم کاملا معلومه
گفت : تموم شد ؟ گفتم : آره تقریباً
وقتی برگشت نیشخند زد و زیر چشمی نگام میکرد گفتم : هی نگاه نکن
رفتم روی تختش دراز کشیدم وملافه رو انداختم رو خودم گفتم : بیا زود باش رسیدن
فوراً پرید روی تخت کنارم دراز کشید و چشماش رو بست
مامان بابا ها در رو باز کردن
صدای مامانم شنیدم که آروم گفت : چه عاشقانه یه لحظه خندم گرفت
بعد از اینکه رفتن بیرون بلند شدم هی خندیدم هی خندیدم جونگ کوک گفت : چته چرا اینطوری میکنی
زدم به بازوش همچنان که داشتم غش میکردم از خنده گفتم : وای جونگ کوک فکر نمیکردم یه روز اینطوری بشه وای😂
از زبان جونگ کوک
بدون هیچ دلیلی داشت میخندید
این خنده ها رو دوست دارم لبام بدون خواسته خودم لبخند میزدن چرا اینقدر خوب میخنده چرا اینقدر حس کردن این خنده ها خوبه
از زبان ا/ت
وقتی تموم کردم خنده رو برگشتم سمتش داشت لبخند میزد با انگشتم به لبش اشاره کردم و گفتم : تو لبخند زدیاااا دیدم
گفت : اهم...نه من لبخند نزدم
گفتم باشه بابا تو راست میگی
بلند شدم و گفتم : برگرد میخوام لباسم رو عوض کنم
برگشت منم همون بلوز شلوار صورتیم رو پوشیدم
گفتم : بهتره بریم پایین
۹۷.۵k
۰۳ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.