لند شدم نشستم دیدم دستم غرق به خونه سرمی ک تو دستم بود کش
لند شدم نشستم دیدم دستم غرق به خونه سرمی ک تو دستم بود کشیده شد رگ دستم جر خورد ـ.... آیییییی
ویو کوک:
باجیغش که گفت مامان برگشتم اه دختر حواست پرت فقطت مایه دردسری دستای کوچیک سفیدش که به خون غرق بود تو دستام گرفتم دستشو پانسمان کردم
-بهتره حواست به خودتت باشه
چیزی نگفت از اتاق رفتم بیرون
یعنی هنوز اون صحنه هارو یادشه بهتره منو نشناسه چون کل نقشه هام به باد میره
ویو وینا:
وقتی دستمو گرفت ضربان قلبم رفت بالا قلبم مث گنجشک میزد با صدای بمش وقتی این حرف زد دلم میخواست خودم جر بدم ک هعی بهم از این حرفا بزنه
رفت بیرون ک تازه متوجه اتاق شدم نفس عمیق کشیدم که عطرش رفت تو ریه هام
واهایییییی چقد ایرن بشر کراشههههههههههه
بلند شدم تمام اتاقشو نگاه کردم تک تک کشو هاشو باز کردم یکی از کشو هاش قفل بود داشتم دنبال کلیدش میگشتم
_درد سر ساز و فضول
با صدای بم سردش بدنم لرزید چرخیدم سمتش
+بب.. خشید
بلند شدم رفتم سمت در برم ک بازوم گرفت دوباره بدنم گرم شد قلبم عین گنجشکی ک تو دام شکارچی افتاده میزد
تو چشامم زل زد باعث شد محو دوتا تیله مشکی بشم
-برو پایین احوما برات یه دمنوش درست کرده دارو هاتم بخور
+با.. شه میشه بازوم ول کنی
بازوم ول کرد از اتاق اومدم بیرون اول رفتم تو اتاق یومی درس یواش باز کردم ک یه صحنه ای دیدم ک دلم ضعف رفت
یومی روتخت خواب بود تهیونگم دستشو گرفته بود هی نوازشش میکرد
×بلخره ک از کوک میگرمت
سریع رفتم پایین خوشبحال یومی که همچین مرده جذابی دوسش داره خوشبحالش که همچین داداشی داره بچگیش هم حتما مث الانشه
اما دخترک خبر نداشت یومی و کوک از همون موقع ک داردای خودش شروع شد درد اونا هم شروع شد
رفام داخل آشپزخونه اوجوما نشسته بود داشت سبزی خورد میکرد
+خسته نباشید
✓عه بلخره اومدی
کنارش نشستم
زل زدم بهش یاد مامانم افتادم که وقتی تو حیاط میرفتیم میومد باهامون بازی میکرد بااینکه با اون زخماش نمیتونست..
ویو کوک:
باجیغش که گفت مامان برگشتم اه دختر حواست پرت فقطت مایه دردسری دستای کوچیک سفیدش که به خون غرق بود تو دستام گرفتم دستشو پانسمان کردم
-بهتره حواست به خودتت باشه
چیزی نگفت از اتاق رفتم بیرون
یعنی هنوز اون صحنه هارو یادشه بهتره منو نشناسه چون کل نقشه هام به باد میره
ویو وینا:
وقتی دستمو گرفت ضربان قلبم رفت بالا قلبم مث گنجشک میزد با صدای بمش وقتی این حرف زد دلم میخواست خودم جر بدم ک هعی بهم از این حرفا بزنه
رفت بیرون ک تازه متوجه اتاق شدم نفس عمیق کشیدم که عطرش رفت تو ریه هام
واهایییییی چقد ایرن بشر کراشههههههههههه
بلند شدم تمام اتاقشو نگاه کردم تک تک کشو هاشو باز کردم یکی از کشو هاش قفل بود داشتم دنبال کلیدش میگشتم
_درد سر ساز و فضول
با صدای بم سردش بدنم لرزید چرخیدم سمتش
+بب.. خشید
بلند شدم رفتم سمت در برم ک بازوم گرفت دوباره بدنم گرم شد قلبم عین گنجشکی ک تو دام شکارچی افتاده میزد
تو چشامم زل زد باعث شد محو دوتا تیله مشکی بشم
-برو پایین احوما برات یه دمنوش درست کرده دارو هاتم بخور
+با.. شه میشه بازوم ول کنی
بازوم ول کرد از اتاق اومدم بیرون اول رفتم تو اتاق یومی درس یواش باز کردم ک یه صحنه ای دیدم ک دلم ضعف رفت
یومی روتخت خواب بود تهیونگم دستشو گرفته بود هی نوازشش میکرد
×بلخره ک از کوک میگرمت
سریع رفتم پایین خوشبحال یومی که همچین مرده جذابی دوسش داره خوشبحالش که همچین داداشی داره بچگیش هم حتما مث الانشه
اما دخترک خبر نداشت یومی و کوک از همون موقع ک داردای خودش شروع شد درد اونا هم شروع شد
رفام داخل آشپزخونه اوجوما نشسته بود داشت سبزی خورد میکرد
+خسته نباشید
✓عه بلخره اومدی
کنارش نشستم
زل زدم بهش یاد مامانم افتادم که وقتی تو حیاط میرفتیم میومد باهامون بازی میکرد بااینکه با اون زخماش نمیتونست..
۱۰.۳k
۲۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.