{رمان خلافکار جذاب من 😈 ❤️}
{رمان خلافکار جذاب من 😈 ❤️}
پارت ⁵
دیدم یه پسر چشم ابرو مشکی و قد بلند آمد تو
سلامی دادم که یهو چند لحظه نگام کرد و گفت
تو کی هستی
بالبخند گفتم اسم من اینازه و شما
گفت اها اسم منم اردلان برادر ارسلان تو همونی که برادرم عا
تا امد حرفشو کامل کنه ارسلان یهو گفت ا اردلان تو اینجا چیکار میکنی
هیچی همین طوری گقتم بهت سر بزنم
نمیدونم چرا حس کردم که ارسلان آمد که حرف اردلان رو قط کنه
آهان خوش آمدی بیا بشین چی میخوری
یه قهوه
یهو ارسلان باصدای بلند گفت
مارال مارال
یهو مارال اومد و گفت بله آقا
دوتا قهوه تو چی میخوری عزیزم
امم منم همون قهوه با شکر میخورم
باش عزیزم
مارال دوتا قهوه همیشگی یه دونه قهوه با شکر ببار
مارال با قیض منو نکاه کرد و گفت چشم قربان
و رفت
اردلان گفت
ولی داداش معلومه مارال خیلی داره حرص میخوره که تو به آیناز خانم توجه میکنی
پوزخندی زد و گفت
حقشه
تا شب اردلان پیش ما موند و شام خوردو رفت خیلی پسر خوبی بود بهم گفت که میتونه منو داداشش حساب کن منم گفتم چشم
ارسلان گفت
بیا بغلم
با خجالت رفتم تو بغلش
ارسلان
جانم
امم میگم میشه دیکه به خدمتکارا بگی برن بخوابن گناه دارند
عزیزم من فدای اون مهربونیت بشم ولی اونا وضیفشونه
آخه منم این کارو انجام دادم خیلی بده که پیش همه تحقیرت کنند
بااخم گفت
گذشته ها گذشته ببین از این به بعد دیگه تو خانم این خونه ایی فهمیدی
اوهومی گفتم که مارال آمد و گفت
آقا
ارسلان با نکاه سرد بهش گفت بله
چیزی نمیخورید
امم نه دیگه میتونید برید پاشو خانمم بریم بخوابیم
باشه بریم
مارال با خشم منو نکاه کرد
عزیزم چیزی شده
مارال گفت
نه چرا
با پوزخند گفتم
چون داشتی با خشم نگام میکردی
ارسلان گفت آره مارال
مارال با هول گفت
ن...نه آقا
باشه میتونی بری
رفتیم توی اتاق من رفتم دسشویی کارای مربوطه رو انجام دادم اومدم بیرون و ارسلان رفت
رفت روی تخت و خزیدم زیر پتو که بعد از چند لحظه تخت بالا و پایین شد و فهمیدم ارسلان دراز کشید و از پشت بغلم کردو برم گردوند که دیدم لباس نداره سرمو روی بازوش تنظیم کرد و دستش کم کم رفت پایین
{ادامه دارد}
پارت ⁵
دیدم یه پسر چشم ابرو مشکی و قد بلند آمد تو
سلامی دادم که یهو چند لحظه نگام کرد و گفت
تو کی هستی
بالبخند گفتم اسم من اینازه و شما
گفت اها اسم منم اردلان برادر ارسلان تو همونی که برادرم عا
تا امد حرفشو کامل کنه ارسلان یهو گفت ا اردلان تو اینجا چیکار میکنی
هیچی همین طوری گقتم بهت سر بزنم
نمیدونم چرا حس کردم که ارسلان آمد که حرف اردلان رو قط کنه
آهان خوش آمدی بیا بشین چی میخوری
یه قهوه
یهو ارسلان باصدای بلند گفت
مارال مارال
یهو مارال اومد و گفت بله آقا
دوتا قهوه تو چی میخوری عزیزم
امم منم همون قهوه با شکر میخورم
باش عزیزم
مارال دوتا قهوه همیشگی یه دونه قهوه با شکر ببار
مارال با قیض منو نکاه کرد و گفت چشم قربان
و رفت
اردلان گفت
ولی داداش معلومه مارال خیلی داره حرص میخوره که تو به آیناز خانم توجه میکنی
پوزخندی زد و گفت
حقشه
تا شب اردلان پیش ما موند و شام خوردو رفت خیلی پسر خوبی بود بهم گفت که میتونه منو داداشش حساب کن منم گفتم چشم
ارسلان گفت
بیا بغلم
با خجالت رفتم تو بغلش
ارسلان
جانم
امم میگم میشه دیکه به خدمتکارا بگی برن بخوابن گناه دارند
عزیزم من فدای اون مهربونیت بشم ولی اونا وضیفشونه
آخه منم این کارو انجام دادم خیلی بده که پیش همه تحقیرت کنند
بااخم گفت
گذشته ها گذشته ببین از این به بعد دیگه تو خانم این خونه ایی فهمیدی
اوهومی گفتم که مارال آمد و گفت
آقا
ارسلان با نکاه سرد بهش گفت بله
چیزی نمیخورید
امم نه دیگه میتونید برید پاشو خانمم بریم بخوابیم
باشه بریم
مارال با خشم منو نکاه کرد
عزیزم چیزی شده
مارال گفت
نه چرا
با پوزخند گفتم
چون داشتی با خشم نگام میکردی
ارسلان گفت آره مارال
مارال با هول گفت
ن...نه آقا
باشه میتونی بری
رفتیم توی اتاق من رفتم دسشویی کارای مربوطه رو انجام دادم اومدم بیرون و ارسلان رفت
رفت روی تخت و خزیدم زیر پتو که بعد از چند لحظه تخت بالا و پایین شد و فهمیدم ارسلان دراز کشید و از پشت بغلم کردو برم گردوند که دیدم لباس نداره سرمو روی بازوش تنظیم کرد و دستش کم کم رفت پایین
{ادامه دارد}
۶۶۱
۲۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.