ازدواج اجباری p ۳
[پرش زمانی به یک روز بعد]
ویو ملیسا🖤✝
یک روز گزشت و من یه احساس خاصی نسبت به جیمین داشتم چند شب خواب بد میدیدم و وقتی از خواب بیدار میشدم میدیم جیمین بالا سرمه و منو بلند کرده
ملیسا:چرا منو بیدار کردی(با ترس)
جیمین:چون داشتی تو خواب گریه میکردی بخواطر همین نگران شدم و بیدارت کردم بیا این اب رو بخور(افرین به پسر خودم که انقدر میفهمه👐🏻👏🏻👐🏻👏🏻👐🏻👏🏻👐🏻👏🏻)
ملیسا:مرسی
ملیسا:میشه الان از اتاقم بری بیرون
جیمین:نه، باید متمعن شم که خوابیدی و گریه نمیکنی
ملیسا به جیمین پشت کرد و خودشو به خواب زد تا جیمین از اتاقش بره ولی ملیسا خوابش برد
[پرش زمانی به صبح]
ویو جیمین💖
واقعا نگران ملیسا بودم اون دو روزه هیچی نخورده باید به زور بهش غذا بدم اینجوری فشارش میوفته
جیمین:اجازه هست بیام تو
ملیسا:اره بیا تو
جیمینا:بفرمایید اینم صبحانه
ملیسا:اما من.....
جیمین اجازه نداد که ملیسا حرفش رو تموم کنه
جیمین:همین که گفتم برگشتم کل این ظرف ها خالی باشه من نمیخوام فشارت بیوفته
ملیسا که میلی به خوردن صبحانهصبحانه نداشت تا یه لقمه گزاشت تو دهنش میل خوردنش زیاد تر شد و همه رو تا ته خورد
ملیسا:وای خیلی خوب بود انقدر خوردم فکر کنم یه دو کیلو اضافه کردم(عزیزم با یه اب پرتقال و یه پنکیک که ادم دو کیلو اضافه نمیکنه 🤣)
جیمین اومد داخل اتاق و دید که ملیسا تا ته صبحانش رو خورده و داره فیلم نگاه میکنه
جیمین:وای باورم نمیشه همه رو خوردی
ملیسا :اره خب مگه چی بود که نتونم بخورم
جیمین:هیچی من فکر کردم که نمیتونی بخوری
ملیسا:🙄
ویو ملیسا💖✝
نمیدونم چرا ولی اون حسی که به جیمین داشتم دو برابر شد و میخواستم مثل خودش بهش بگم دوستت دارم ولی نمیتونستم به خواطر همین براش نامه نوشتن و گزاشتم رو تختش تا بخونه
ادامه دارد......
اسکی ممنوع❌
ویو ملیسا🖤✝
یک روز گزشت و من یه احساس خاصی نسبت به جیمین داشتم چند شب خواب بد میدیدم و وقتی از خواب بیدار میشدم میدیم جیمین بالا سرمه و منو بلند کرده
ملیسا:چرا منو بیدار کردی(با ترس)
جیمین:چون داشتی تو خواب گریه میکردی بخواطر همین نگران شدم و بیدارت کردم بیا این اب رو بخور(افرین به پسر خودم که انقدر میفهمه👐🏻👏🏻👐🏻👏🏻👐🏻👏🏻👐🏻👏🏻)
ملیسا:مرسی
ملیسا:میشه الان از اتاقم بری بیرون
جیمین:نه، باید متمعن شم که خوابیدی و گریه نمیکنی
ملیسا به جیمین پشت کرد و خودشو به خواب زد تا جیمین از اتاقش بره ولی ملیسا خوابش برد
[پرش زمانی به صبح]
ویو جیمین💖
واقعا نگران ملیسا بودم اون دو روزه هیچی نخورده باید به زور بهش غذا بدم اینجوری فشارش میوفته
جیمین:اجازه هست بیام تو
ملیسا:اره بیا تو
جیمینا:بفرمایید اینم صبحانه
ملیسا:اما من.....
جیمین اجازه نداد که ملیسا حرفش رو تموم کنه
جیمین:همین که گفتم برگشتم کل این ظرف ها خالی باشه من نمیخوام فشارت بیوفته
ملیسا که میلی به خوردن صبحانهصبحانه نداشت تا یه لقمه گزاشت تو دهنش میل خوردنش زیاد تر شد و همه رو تا ته خورد
ملیسا:وای خیلی خوب بود انقدر خوردم فکر کنم یه دو کیلو اضافه کردم(عزیزم با یه اب پرتقال و یه پنکیک که ادم دو کیلو اضافه نمیکنه 🤣)
جیمین اومد داخل اتاق و دید که ملیسا تا ته صبحانش رو خورده و داره فیلم نگاه میکنه
جیمین:وای باورم نمیشه همه رو خوردی
ملیسا :اره خب مگه چی بود که نتونم بخورم
جیمین:هیچی من فکر کردم که نمیتونی بخوری
ملیسا:🙄
ویو ملیسا💖✝
نمیدونم چرا ولی اون حسی که به جیمین داشتم دو برابر شد و میخواستم مثل خودش بهش بگم دوستت دارم ولی نمیتونستم به خواطر همین براش نامه نوشتن و گزاشتم رو تختش تا بخونه
ادامه دارد......
اسکی ممنوع❌
۶.۵k
۱۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.