Oneshot
"MINSUNG"
چشماش رو به سمت پسر قد بلندی که کنارش نشسته بود چرخوند.
میخواست چیزی بگوید ولی جوری محوه نگاه کردن اون شده بود که حتی نام خودش هم یادش نمیآمد.
مثل هر دفعه که نگاه اون پسر میکرد ، این بار هم با دقت همهی جزئیات صورتش را زیرنظر داشت .
چشم های قهوهای براقش.
بینی صاف و خوشفرمش.
گونه های صورتی رنگش.
و لب های قرمزش.
لب هایی که باهر بار دیدنش بیشتر دلش میخواست طعمشان را حس کند.
لب هایی که با حرف زدن او بالا و پایین میرفت و پسرک رو بیشتر تحریک میکرد.
ولی
همهی اینها فکر و خیال بود.
لبهایی که آرزوی بوسیدنشان را داشت برای کسه دیگری بودند. اینکه این یه واقعیت بود قلبش رو به درد میورد و اینکه پسری که کنارش نشسته بود هم فقط اون رو به عنوان یه دوست میدید بیشتر قلبش رو مچاله میکرد.
تمام این فکرها با صدا زدن اسمش توسط صدای گرم پسر مورد علاقش از بین رفت.
-جیسونگ،چیزی میخواستی بگی؟
-نه،چیز خاصی نبود.
گفتوگوی ان دو دوست صمیمی که هر روز یکدیگر رو میدیدند و حرفهایشان تموم نمیشد تبدیل به همین دو جمله شده بود.
دوست هایی که روزی فکر نمیکردند همدیگر را فراموش کنن حالا اینگونه بودند که بودن و نبودشان برای یکدیگر مهم نبود.
دوستی که دیگه مرده بود.
شاید بهخاطر یه ابراز علاقهی اشتباه.
-The end:)
چشماش رو به سمت پسر قد بلندی که کنارش نشسته بود چرخوند.
میخواست چیزی بگوید ولی جوری محوه نگاه کردن اون شده بود که حتی نام خودش هم یادش نمیآمد.
مثل هر دفعه که نگاه اون پسر میکرد ، این بار هم با دقت همهی جزئیات صورتش را زیرنظر داشت .
چشم های قهوهای براقش.
بینی صاف و خوشفرمش.
گونه های صورتی رنگش.
و لب های قرمزش.
لب هایی که باهر بار دیدنش بیشتر دلش میخواست طعمشان را حس کند.
لب هایی که با حرف زدن او بالا و پایین میرفت و پسرک رو بیشتر تحریک میکرد.
ولی
همهی اینها فکر و خیال بود.
لبهایی که آرزوی بوسیدنشان را داشت برای کسه دیگری بودند. اینکه این یه واقعیت بود قلبش رو به درد میورد و اینکه پسری که کنارش نشسته بود هم فقط اون رو به عنوان یه دوست میدید بیشتر قلبش رو مچاله میکرد.
تمام این فکرها با صدا زدن اسمش توسط صدای گرم پسر مورد علاقش از بین رفت.
-جیسونگ،چیزی میخواستی بگی؟
-نه،چیز خاصی نبود.
گفتوگوی ان دو دوست صمیمی که هر روز یکدیگر رو میدیدند و حرفهایشان تموم نمیشد تبدیل به همین دو جمله شده بود.
دوست هایی که روزی فکر نمیکردند همدیگر را فراموش کنن حالا اینگونه بودند که بودن و نبودشان برای یکدیگر مهم نبود.
دوستی که دیگه مرده بود.
شاید بهخاطر یه ابراز علاقهی اشتباه.
-The end:)
۶۵۲
۲۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.