سوزی داره تاکسی میگیره
سوزی داره تاکسی میگیره
یونگی: تاکسی نمیخواد من میرسونمت
سوزی: ممنون وقتتو نمیگیرم
یونگی: باشه الان بشین برسونمت بعد زیر دستو پام نباش تو شرکت
سوزی: 🙄رورو برم
یونگی: بشین دیگه
اومد و سوار ماشین شد تا خونه رسوندمش ا/ت و هوپی هم رفته بودن
ا/ت و هوپی همو دوست دارن اینو همه فهمیدیم فقط خودشون نمیدونن من تمام سعیمو میکنم تا ا/ت و فراموش کنم
.
.
.
صبح بیدار شدمو دوش گرفتم اماده شدم و رفتم شرکت بازم هوپی دیر کرد برای همین به سوزی گفتم بیاد کمکم اما اونم هنوز نیومده بود
خودم همه رو انجام دادم
دک دک دک (صدای دره😐🐾😂)
یونگی: بله
سوزی: بیام داخل صدام کردی
یونگی: نه
سوزی: پس چرا گفتی بیام
یونگی: گفتم بیای کمکم اما الان نمیخواد
سوزی: پس بیام پرونده هارو بدم؟!
یونگی: نه
سوزی درو باز کرد اومد داخل
یونگی: کی گفتم بیا داخل؟
سوزی: خودم اومدم اقای مدیر
یونگی: شما اخراجی خانم
سوزی: شما رئیس من نیستین اقای مین
رفتم جلوش ایستادم و چسبوندمش به دیوار
هوپی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خیلی دیرم شده یونگی میکشتم
یکی از کارکونان😐🐾: اقای جانگ پرونده ها رو کجا بزارم؟
یکی دیگه از کارکونان: اقای مین صدا تون زدن
هوپی: پرونده ها رو بزار رو میز. الان میرم
حتما میکشتم رفتم اتاق یونگی و در و باز کردم 😳با صحنه ای که دیدیم شاخ در اوردم مگه سوزی نگفت منو دوست داره 😐این مهم نیست اخه یونگی از این کارا وسط شرکت امکان نداره
همین جوری خشکم زودو بهشون خیره شده بودم که
یونگی: اهم اهم
هوپی: ببخشید مزاحم شدم
سریع در و بستم و رفتم تو اتاقم😳اون چی بود باید به ا/ت بگم😐چرا به ا/ت بگم اخه بیخیالش اونا هم ادمن
سوزی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ فلش بک
یونگی چسبونمدم به دیوار و لباشو رو لبام گذاشت و مک های عمیقی میزد منم ناخداه گاه همراهیش کردم (اره جان خودش😐🐾) بعد یک دقیقه نفسم کم اومد دو زدم به شونش اونم ول کردو رفت سراق گردنم و مارک های خیس نمیذاشت ناله کوتاهی کردمو دستامو رو شونش گذاشتم و سعی کردم خودم و ازش جدا کنم
یونگی: اروم باش
سوزی: معلوم هست داری چیکار میکنی
.
.
.
لایک و کامنت یادت نره😐🐾
یونگی: تاکسی نمیخواد من میرسونمت
سوزی: ممنون وقتتو نمیگیرم
یونگی: باشه الان بشین برسونمت بعد زیر دستو پام نباش تو شرکت
سوزی: 🙄رورو برم
یونگی: بشین دیگه
اومد و سوار ماشین شد تا خونه رسوندمش ا/ت و هوپی هم رفته بودن
ا/ت و هوپی همو دوست دارن اینو همه فهمیدیم فقط خودشون نمیدونن من تمام سعیمو میکنم تا ا/ت و فراموش کنم
.
.
.
صبح بیدار شدمو دوش گرفتم اماده شدم و رفتم شرکت بازم هوپی دیر کرد برای همین به سوزی گفتم بیاد کمکم اما اونم هنوز نیومده بود
خودم همه رو انجام دادم
دک دک دک (صدای دره😐🐾😂)
یونگی: بله
سوزی: بیام داخل صدام کردی
یونگی: نه
سوزی: پس چرا گفتی بیام
یونگی: گفتم بیای کمکم اما الان نمیخواد
سوزی: پس بیام پرونده هارو بدم؟!
یونگی: نه
سوزی درو باز کرد اومد داخل
یونگی: کی گفتم بیا داخل؟
سوزی: خودم اومدم اقای مدیر
یونگی: شما اخراجی خانم
سوزی: شما رئیس من نیستین اقای مین
رفتم جلوش ایستادم و چسبوندمش به دیوار
هوپی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خیلی دیرم شده یونگی میکشتم
یکی از کارکونان😐🐾: اقای جانگ پرونده ها رو کجا بزارم؟
یکی دیگه از کارکونان: اقای مین صدا تون زدن
هوپی: پرونده ها رو بزار رو میز. الان میرم
حتما میکشتم رفتم اتاق یونگی و در و باز کردم 😳با صحنه ای که دیدیم شاخ در اوردم مگه سوزی نگفت منو دوست داره 😐این مهم نیست اخه یونگی از این کارا وسط شرکت امکان نداره
همین جوری خشکم زودو بهشون خیره شده بودم که
یونگی: اهم اهم
هوپی: ببخشید مزاحم شدم
سریع در و بستم و رفتم تو اتاقم😳اون چی بود باید به ا/ت بگم😐چرا به ا/ت بگم اخه بیخیالش اونا هم ادمن
سوزی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ فلش بک
یونگی چسبونمدم به دیوار و لباشو رو لبام گذاشت و مک های عمیقی میزد منم ناخداه گاه همراهیش کردم (اره جان خودش😐🐾) بعد یک دقیقه نفسم کم اومد دو زدم به شونش اونم ول کردو رفت سراق گردنم و مارک های خیس نمیذاشت ناله کوتاهی کردمو دستامو رو شونش گذاشتم و سعی کردم خودم و ازش جدا کنم
یونگی: اروم باش
سوزی: معلوم هست داری چیکار میکنی
.
.
.
لایک و کامنت یادت نره😐🐾
۱۸.۲k
۱۰ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.