عشق ممنوعه 🧡 ☆Part 3۰☆
[پرش زمانی به ۶ روز بعد]
امروز روز عروسی تهیونگ با سوریاست و متاسفانه منم باید برم چون از تیسا باید مراقبت کنن ، هم خودم و هم تیسا رو آماده کردم و راه افتادیم سمت تالار و بعد از نیم ساعت رسیدیم و رفتیم داخل و رفتیم روی صندلی نسبتا نزدیک به جایگاه نشستیم
(تهیونگ)
داخل اتاق پرو بودم که مادرم اومد داخل
م.ت: چقدر عالی شدی پسرم
تهیونگ: چیکارم داری؟
م.ت: تهیونگ لطفا قیافتو یکم خوشحال کن اینجوری آبرومون میره نمیخوام کسی بفهمه پسرمو بزور زن دادم فهمیدی؟
تهیونگ: خیلخب
م.ت: حالا برو توی جایگاه وایستا دیگه باید مراسم شروع کنیم
مادر تهیونگ از اتاق خارج شد و تهیونگ هم رفت داخل سالن اصلی و در جایگاه مناسب ایستاد
(سومی)
بالاخره بعد از یک ساعت تهیونگ توی جایگاه ایستاد اون واقعا جذاب شده بود ولی چه فایده که با چشم های خودم دارم ازدواج عشقمو با یکی دیگه میبینم تو همین فکرا بودم که عروس وارد سالن شد و همراه با پدرش به جلو قدم برداشت و دستش رو توی دست تهیونگ قرار داد و رو به روی هم ایستادند ، باورم نمیشد چرا من باید شاهد همچین چیزی باشم ، عاقد شروع به خوندم جملات مخصوص کرد و بعد از تمام شدن خطبه عاقد گفت که میتونن همرو ببوسن من فکر میکردم تهیونگ این کار رو نمیکنه یا از پیشونی اون ببوسه ولی سوریا لبش رو سمت لب تهیونگ برد و اونها چند ثانیه ای همرو بوسیدن ، دیگه نمیتونستم تحمل کنم اشک توی چشمم حلقه زده بود بلند شدم و از سالن رفتم بیرون و رفتم توی باغ پشتی نشستم گریه کردم آخه مگه من چه گناهی کردم که این بلا باید سر من میومد
(تهیونگ)
وقتی که عاقد اجازه بوسیدن داد من برای اینکه طبیعی جلوه بدم میخواستم از پیشونی سوریا ببوسم ولی اون اومد سمت لبام و شروع به مک زدن کرد و بعد از چند ثانیه جدا شد با اینکه بشدت عصبی شده بودم ولی نمیتونستم بخاطر مادر و پدرم ازش جدا بشم جلوی مهمون ها ، وقتی که از هم جدا شدیم چشمم افتاد به سمتی که تیسا و سومی نشسته بودن ولی چرا سومی اینجاست مگه قرار نبود نیاد حالا من چیکار کنم اون دقیقا به من زل زره بود و یکدفعه بلند شد و از سالن رفت بیرون لعنتی اون نباید این صحنرو میدید
کپی ممنوع ❌
امروز روز عروسی تهیونگ با سوریاست و متاسفانه منم باید برم چون از تیسا باید مراقبت کنن ، هم خودم و هم تیسا رو آماده کردم و راه افتادیم سمت تالار و بعد از نیم ساعت رسیدیم و رفتیم داخل و رفتیم روی صندلی نسبتا نزدیک به جایگاه نشستیم
(تهیونگ)
داخل اتاق پرو بودم که مادرم اومد داخل
م.ت: چقدر عالی شدی پسرم
تهیونگ: چیکارم داری؟
م.ت: تهیونگ لطفا قیافتو یکم خوشحال کن اینجوری آبرومون میره نمیخوام کسی بفهمه پسرمو بزور زن دادم فهمیدی؟
تهیونگ: خیلخب
م.ت: حالا برو توی جایگاه وایستا دیگه باید مراسم شروع کنیم
مادر تهیونگ از اتاق خارج شد و تهیونگ هم رفت داخل سالن اصلی و در جایگاه مناسب ایستاد
(سومی)
بالاخره بعد از یک ساعت تهیونگ توی جایگاه ایستاد اون واقعا جذاب شده بود ولی چه فایده که با چشم های خودم دارم ازدواج عشقمو با یکی دیگه میبینم تو همین فکرا بودم که عروس وارد سالن شد و همراه با پدرش به جلو قدم برداشت و دستش رو توی دست تهیونگ قرار داد و رو به روی هم ایستادند ، باورم نمیشد چرا من باید شاهد همچین چیزی باشم ، عاقد شروع به خوندم جملات مخصوص کرد و بعد از تمام شدن خطبه عاقد گفت که میتونن همرو ببوسن من فکر میکردم تهیونگ این کار رو نمیکنه یا از پیشونی اون ببوسه ولی سوریا لبش رو سمت لب تهیونگ برد و اونها چند ثانیه ای همرو بوسیدن ، دیگه نمیتونستم تحمل کنم اشک توی چشمم حلقه زده بود بلند شدم و از سالن رفتم بیرون و رفتم توی باغ پشتی نشستم گریه کردم آخه مگه من چه گناهی کردم که این بلا باید سر من میومد
(تهیونگ)
وقتی که عاقد اجازه بوسیدن داد من برای اینکه طبیعی جلوه بدم میخواستم از پیشونی سوریا ببوسم ولی اون اومد سمت لبام و شروع به مک زدن کرد و بعد از چند ثانیه جدا شد با اینکه بشدت عصبی شده بودم ولی نمیتونستم بخاطر مادر و پدرم ازش جدا بشم جلوی مهمون ها ، وقتی که از هم جدا شدیم چشمم افتاد به سمتی که تیسا و سومی نشسته بودن ولی چرا سومی اینجاست مگه قرار نبود نیاد حالا من چیکار کنم اون دقیقا به من زل زره بود و یکدفعه بلند شد و از سالن رفت بیرون لعنتی اون نباید این صحنرو میدید
کپی ممنوع ❌
۷۲.۷k
۱۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.