اخرین نفر
اخرین نفر
پارت۳۲
فردا
ادمین ویو:
...:شوگا شی واقعن با نیکی دوستی؟
....:دوسش داری؟
....:پشمام
تنها ریاکشن شوگا گاز کردن لبش بود تا عصبانیتش فوران نکنه چرا به نیکی گوش نکرد هوم؟ چرا از یه جای دور محوش نشد؟ چرا انقد تابلو کرد؟ نه...سوال اصلی اینه که اگه نیکی بفهمه چی میشه؟!
همنجوری که به یه جا نگا میکرد و گوش می داد بغض گلوشو چنگ زد اگه نیکی...
نه احساس منفی دوباره؟بازم؟هرکاری که نمی خواست و از هرچی می ترسید سرش اومده بود نیکی رو از دست نمی داد...نه...هرگز
یکی کوبوند رو شونش
نیک:نمی خوای چیزی بگی؟(پوزخند)
شوگا بالا رو نگا کرد و وقتی فهمید نیکه یقشو گرف و خواست یکی بخوابونه توی گوشش که نیکی رو از پشت سرش دید ناخواسته دستاش شل شد
شوگا:نیکی!(یواش)
نیکی بغض کرده بود ولی سرشو تکون داد و اومد سمت جمعیت قبل از اینکه کسی چیزی بگه حرف اخرشو زد...
نیکی:عاره شوگا دوس پسرمه و من عاشقشم و این مسئله به هیچکس ربطی نداره
نیکی دست شوگا رو کشید و رفتن توی کلاس شوگا درست کنارش می نشست
شوگا:نیکی من...
نیکی:مهم نیس دیگه تموم شد تموم...
نیکی لبخندی زد و دست شوگا رو گرف شوگا کمی لبش رو گاز گرفت ولی بعد نیکی رومحکم بغل کرد
شوگا:فک...فک کردم دیگه...ندارمت...
نیکی باورش نمی شد که شوگا مثل بچه های کوچولو داره توی بغلش گریه می کنه دستشو روی سر شوگا کشید قبل از اینکه حرفی بزنه شوگا نفسی توی موهاش کشید و رها کرد
شوگا:اینو...این عطرو هیچ وقت ازم نگیر
شوگا سریع با صدای پای بچه ها اشکاشو پاک کرد و به نیکی لبخندی زد
خیلی از دستتون ناراحتم اصن حمایت نمی کنید این روزا اصن حالم خوب نیس میام که براتون فیک بزارم ولی می بینم اصن لایک یا کامت ندارم به جز چند نفر که همیشه منو حمایت می کنن و کامت می زاره و یکی همیشه کامتش «عالییییی» هست
خیلی ناراحت شدم...
پارت۳۲
فردا
ادمین ویو:
...:شوگا شی واقعن با نیکی دوستی؟
....:دوسش داری؟
....:پشمام
تنها ریاکشن شوگا گاز کردن لبش بود تا عصبانیتش فوران نکنه چرا به نیکی گوش نکرد هوم؟ چرا از یه جای دور محوش نشد؟ چرا انقد تابلو کرد؟ نه...سوال اصلی اینه که اگه نیکی بفهمه چی میشه؟!
همنجوری که به یه جا نگا میکرد و گوش می داد بغض گلوشو چنگ زد اگه نیکی...
نه احساس منفی دوباره؟بازم؟هرکاری که نمی خواست و از هرچی می ترسید سرش اومده بود نیکی رو از دست نمی داد...نه...هرگز
یکی کوبوند رو شونش
نیک:نمی خوای چیزی بگی؟(پوزخند)
شوگا بالا رو نگا کرد و وقتی فهمید نیکه یقشو گرف و خواست یکی بخوابونه توی گوشش که نیکی رو از پشت سرش دید ناخواسته دستاش شل شد
شوگا:نیکی!(یواش)
نیکی بغض کرده بود ولی سرشو تکون داد و اومد سمت جمعیت قبل از اینکه کسی چیزی بگه حرف اخرشو زد...
نیکی:عاره شوگا دوس پسرمه و من عاشقشم و این مسئله به هیچکس ربطی نداره
نیکی دست شوگا رو کشید و رفتن توی کلاس شوگا درست کنارش می نشست
شوگا:نیکی من...
نیکی:مهم نیس دیگه تموم شد تموم...
نیکی لبخندی زد و دست شوگا رو گرف شوگا کمی لبش رو گاز گرفت ولی بعد نیکی رومحکم بغل کرد
شوگا:فک...فک کردم دیگه...ندارمت...
نیکی باورش نمی شد که شوگا مثل بچه های کوچولو داره توی بغلش گریه می کنه دستشو روی سر شوگا کشید قبل از اینکه حرفی بزنه شوگا نفسی توی موهاش کشید و رها کرد
شوگا:اینو...این عطرو هیچ وقت ازم نگیر
شوگا سریع با صدای پای بچه ها اشکاشو پاک کرد و به نیکی لبخندی زد
خیلی از دستتون ناراحتم اصن حمایت نمی کنید این روزا اصن حالم خوب نیس میام که براتون فیک بزارم ولی می بینم اصن لایک یا کامت ندارم به جز چند نفر که همیشه منو حمایت می کنن و کامت می زاره و یکی همیشه کامتش «عالییییی» هست
خیلی ناراحت شدم...
۴.۵k
۱۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.