هفت پسر+ دختر
هفت پسر+ دختر
پارت ۵۹
ناراحت میومد
£دختره احمق اصلا الان میفهمم مامانت چرا ولت کرد تو یه بی عرض......
بنگ
ذهن فیلیک : اون مرد .....درست میگفت
راوی
یونا سرش رو بالا اورد و با کله خونی مادام رو به رو شد
+ ف...فیلیکس ...چی...چیکار کردی ؟
یونا سرش رو برگردوند اما فیلیکس رو ندید کجا رفت با اومدن صدای گلوله بعدی از در خارج شد و از اون راهروی درد ناک عبور کرد و به .......اتاق خون رسید بنگ بنگ بنگ بچه ها مثل تیله زوی زمین میریختن دختر به پسر روبه روش نگاه کرد داشت چیکار میکرد؟ سمتش رفت و دستش رو گرفت
+ فیلیکسسسس بسه داری چیکار میکنی؟
~ نمیبینی ؟ دارم ازادت میکنمممم
+ از چیییییییی
~ از دست این بچه اونا زندگیت رو نابود کردن من هم نابودشون میکنم حالا ولم کنننن
+ نههههه نمیزارممممم
□ یون....
بنگ یه گلوله به مغز الیانا خورد
+ الیاناااااااا
دختر سمت جسم بی جون الیانا رفت و بغلش کرد فیلیکس هنوز داشت بچه ها رو میکشت صدای جیغ بچه ها همه جا به خصوص داخل مغز یونا بودن یونا گیج به اطراف نگا کرد چرا کسی نمیاد کمک خودش باید کاری میکرد؟ اما چیکار؟ نگاهی به فیلیکس کرد اگه ولش میکرد همه جا رو با خون رنگ میکرد نگاهی به میز کرد و چاقوی مرواریدیش رو دید اره این تنها کار بود سمتش رفت و برش داشت .....
+ هی فیلیکس
.......
نوبت هوپی بود که از ماشین خارج شه همه تغریبا خواب بود اروم در ماشین رو باز کرد و صدای........صدای تفنگ توی گوشش پیچید و بعد دیگه هیچ صدایی نیومد ...چی...جیشده بود ؟ بدون فکر و صدا کردن اعضا در ماشین رو باز گذاشت و سمت یتیم خونه دوید
......
فیلیکس با تعجب به قلبش نگا میکرد اون چاقوی مرواریدی داخل قلبش بود به دختر روبه روش که داشت گریه میکرد نگا کرد چرا این کارو کرد ؟ تفنگ از دست پسر افتاد
+ ببخشید تنها کاری بود که برای متوقف کردنت به فکرم رسید
دختر چاقو رو از قلب پسر روبه روش در اورد و پسر افتاد تو ذهنش از خودش میپرسید چرا دختر رو به روش این کار رو کرد دختر برگشت تا بره اما نو بغل فردی مهو شد و بنگ صدای گلوله به گوش جین رسید ......دختر برگشت و با بدن به خون اغشته هوپی رو به رو شد
+ داداشییییییییی
دختر روی زمین نشست و هوپی رو تو بغلش گرفت
+ نه نه کمکککککککک
صورتش به دست هوپی کشیده شد
٪ یونا من مرگم حتمی....
+ نههههه این حرف رو نزن
٪ یوناااا به حرفم گوش کن از اینجا میری بیرون و نمیزاری کسی بیاذ ذاخل فهمیدی ؟
+ نه نه من نمیرم
٪ یونااا به حرفم گوش کن
با داد هوپی یونا بهش نگا کرد اون لبخند نه نه نباید اون لبخند رو میزد هوپی اروم یونا رو حل داد که یونا پاشد تا بره .....بنگ گلوله بعدی خورد یونا خواست برگرده
٪ یوناااااا سرفه * بر ن....گرد ...ب...برو
یونا به سرعت از در خارج شد که با جین و عضا رو به رو شد
......÷
پارت ۵۹
ناراحت میومد
£دختره احمق اصلا الان میفهمم مامانت چرا ولت کرد تو یه بی عرض......
بنگ
ذهن فیلیک : اون مرد .....درست میگفت
راوی
یونا سرش رو بالا اورد و با کله خونی مادام رو به رو شد
+ ف...فیلیکس ...چی...چیکار کردی ؟
یونا سرش رو برگردوند اما فیلیکس رو ندید کجا رفت با اومدن صدای گلوله بعدی از در خارج شد و از اون راهروی درد ناک عبور کرد و به .......اتاق خون رسید بنگ بنگ بنگ بچه ها مثل تیله زوی زمین میریختن دختر به پسر روبه روش نگاه کرد داشت چیکار میکرد؟ سمتش رفت و دستش رو گرفت
+ فیلیکسسسس بسه داری چیکار میکنی؟
~ نمیبینی ؟ دارم ازادت میکنمممم
+ از چیییییییی
~ از دست این بچه اونا زندگیت رو نابود کردن من هم نابودشون میکنم حالا ولم کنننن
+ نههههه نمیزارممممم
□ یون....
بنگ یه گلوله به مغز الیانا خورد
+ الیاناااااااا
دختر سمت جسم بی جون الیانا رفت و بغلش کرد فیلیکس هنوز داشت بچه ها رو میکشت صدای جیغ بچه ها همه جا به خصوص داخل مغز یونا بودن یونا گیج به اطراف نگا کرد چرا کسی نمیاد کمک خودش باید کاری میکرد؟ اما چیکار؟ نگاهی به فیلیکس کرد اگه ولش میکرد همه جا رو با خون رنگ میکرد نگاهی به میز کرد و چاقوی مرواریدیش رو دید اره این تنها کار بود سمتش رفت و برش داشت .....
+ هی فیلیکس
.......
نوبت هوپی بود که از ماشین خارج شه همه تغریبا خواب بود اروم در ماشین رو باز کرد و صدای........صدای تفنگ توی گوشش پیچید و بعد دیگه هیچ صدایی نیومد ...چی...جیشده بود ؟ بدون فکر و صدا کردن اعضا در ماشین رو باز گذاشت و سمت یتیم خونه دوید
......
فیلیکس با تعجب به قلبش نگا میکرد اون چاقوی مرواریدی داخل قلبش بود به دختر روبه روش که داشت گریه میکرد نگا کرد چرا این کارو کرد ؟ تفنگ از دست پسر افتاد
+ ببخشید تنها کاری بود که برای متوقف کردنت به فکرم رسید
دختر چاقو رو از قلب پسر روبه روش در اورد و پسر افتاد تو ذهنش از خودش میپرسید چرا دختر رو به روش این کار رو کرد دختر برگشت تا بره اما نو بغل فردی مهو شد و بنگ صدای گلوله به گوش جین رسید ......دختر برگشت و با بدن به خون اغشته هوپی رو به رو شد
+ داداشییییییییی
دختر روی زمین نشست و هوپی رو تو بغلش گرفت
+ نه نه کمکککککککک
صورتش به دست هوپی کشیده شد
٪ یونا من مرگم حتمی....
+ نههههه این حرف رو نزن
٪ یوناااا به حرفم گوش کن از اینجا میری بیرون و نمیزاری کسی بیاذ ذاخل فهمیدی ؟
+ نه نه من نمیرم
٪ یونااا به حرفم گوش کن
با داد هوپی یونا بهش نگا کرد اون لبخند نه نه نباید اون لبخند رو میزد هوپی اروم یونا رو حل داد که یونا پاشد تا بره .....بنگ گلوله بعدی خورد یونا خواست برگرده
٪ یوناااااا سرفه * بر ن....گرد ...ب...برو
یونا به سرعت از در خارج شد که با جین و عضا رو به رو شد
......÷
۷.۹k
۲۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.