گوشیم زنگ خورد و حواسم ازشون پرت شد جواب دادم:
گوشیم زنگ خورد و حواسم ازشون پرت شد جواب دادم:
جونگکوک-بله؟
با صدای ماریانا اخمام و توهم کشیدم
جونگکوک-چی میخوای
ماریانا-بیا پارک همیشگی و..
قطع کردم و نذاشتم حرفاش و ادامه بده
رفتم سمت ماشین از محوطه اومدم بیرون...
‹𝒂𝒕›
به گوشی جونگکوک زنگ زدم ولی رد تماس کرد
ناخواسته ناراحت شدم و اخم کردم
مین سو- نونا نونا میشه بهم اون ماشینه رو بدین دستم نمیرسه بهش
ماشین قرمز رنگ و بهش دادم و به دویدنش سمت بینا لبخندی زدم...
ساعت⁷شببودولیخبریازکوکینشدهبود...
تو محوطه درخت کاری شده نشستم و خودم و مشغول گوشیم کردم.
با صدای ماشین کوکی از رو نیمکت بلند شدم
گوشی رو خاموش کردم و دست بهسینه روبه روی ماشین وایسادم
رفتم سمتش و با اخم و لحنی ناراحت گفتم:
ات-چرا بدون اینکه چیزی بهم بگی رفتی
جونگکوک-بعدا بهت توضیح میدم بیا بریم
ات-وسایلم و باید بیارم
جونگکوک-سریعتر ات
‹𝓙𝓾𝓷𝓰𝓴𝓸𝓸𝓴›
فکرم درگیر حرفای ماریانا بود...
یعنی واقعا درست میگفت؟آت...
نه نه ات من اینکارو نمیکنه اون منو دوس داره
دستی بین موهای خیسم کشیدم و پا رو پا انداختم
از نیمه شب گذشته بود ولی خوابم نمیبرد
به حرفای ماریانا دوباره فکر کردم و صداش تو مغزم اکو شد
ماریانا- جونگکوک ات نقشه داره و میخواد زمین بزنتت مگه میشه کسی که کتک میخورد و یهو عاشقت بشه و وقتی پدربزرگش بیاد دنبالش باهاش نره
قطعا چیزی تو مغزش هست...من برات روشون میکنم تو فقط پیشنهاد ازدواج منو قبول کن اون موقع میبینی ک چه رفتاری میکنه...
سرمو تکون دادم تا افکار های دروغین و چرت از ذهنم بیرون برن...
جونگکوک-باید بدونم واقعا ات چه حسی داره نسبت بهم
جونگکوک-بله؟
با صدای ماریانا اخمام و توهم کشیدم
جونگکوک-چی میخوای
ماریانا-بیا پارک همیشگی و..
قطع کردم و نذاشتم حرفاش و ادامه بده
رفتم سمت ماشین از محوطه اومدم بیرون...
‹𝒂𝒕›
به گوشی جونگکوک زنگ زدم ولی رد تماس کرد
ناخواسته ناراحت شدم و اخم کردم
مین سو- نونا نونا میشه بهم اون ماشینه رو بدین دستم نمیرسه بهش
ماشین قرمز رنگ و بهش دادم و به دویدنش سمت بینا لبخندی زدم...
ساعت⁷شببودولیخبریازکوکینشدهبود...
تو محوطه درخت کاری شده نشستم و خودم و مشغول گوشیم کردم.
با صدای ماشین کوکی از رو نیمکت بلند شدم
گوشی رو خاموش کردم و دست بهسینه روبه روی ماشین وایسادم
رفتم سمتش و با اخم و لحنی ناراحت گفتم:
ات-چرا بدون اینکه چیزی بهم بگی رفتی
جونگکوک-بعدا بهت توضیح میدم بیا بریم
ات-وسایلم و باید بیارم
جونگکوک-سریعتر ات
‹𝓙𝓾𝓷𝓰𝓴𝓸𝓸𝓴›
فکرم درگیر حرفای ماریانا بود...
یعنی واقعا درست میگفت؟آت...
نه نه ات من اینکارو نمیکنه اون منو دوس داره
دستی بین موهای خیسم کشیدم و پا رو پا انداختم
از نیمه شب گذشته بود ولی خوابم نمیبرد
به حرفای ماریانا دوباره فکر کردم و صداش تو مغزم اکو شد
ماریانا- جونگکوک ات نقشه داره و میخواد زمین بزنتت مگه میشه کسی که کتک میخورد و یهو عاشقت بشه و وقتی پدربزرگش بیاد دنبالش باهاش نره
قطعا چیزی تو مغزش هست...من برات روشون میکنم تو فقط پیشنهاد ازدواج منو قبول کن اون موقع میبینی ک چه رفتاری میکنه...
سرمو تکون دادم تا افکار های دروغین و چرت از ذهنم بیرون برن...
جونگکوک-باید بدونم واقعا ات چه حسی داره نسبت بهم
۴۲.۸k
۱۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.