سرمو گرفتم بالا ی ماشین نزدیک بود به کوک بزنع کوک حواسش ب
سرمو گرفتم بالا ی ماشین نزدیک بود به کوک بزنع کوک حواسش به ماشینی که نزدیک بهش بزنه نبود سریع رفتم دستشو گرفتم کشوندمش سمته خودم و ماشین رد شد راننده ی مکثی کرد که تونستم ببینمش ولی صورتشو با ی ماسک سیاه پوشونده بود و فقط دهنش و چشاش معلوم بود ی پوزخندی زد و رف
درمورد این فقط یوهان میدونس باید حتما باهاش حرف بزنم
کوکو محکم بغل کرده بودم
از دستش خیلی عصبی بودم که چرا وقتی از خیابون رد میشه حواسش نیس
هانا: چرا حواست به این ماشینا نیس؟ اگه این ماشین بهت میزد چی؟ ها؟
کوک: عشقم اروم فعلا چیزیم نشد
هانا: اگه میشد چی هااا؟(داد)
با دادم توجه همه عابرا سمتمون جلب شد
بدون اینکه جوابی بده بغلم کرد
کوک: قرار نیس فعلا بمیرم تا بچه هامونو نبینم نمیمیرم
ازین حرفش بغضم گرف چون دیگه مجبور بودم بخاطر خودشم که شده جدا شیم و دیگه هیچ انتخابی نداشتم جز اینکه به حرفه اون یارو که نمیدونم کیه گوش بدم
از بغلش درومدم سرمو پایین گرفتم که نبینه بغض کردم ولی چونمو گرف و سرمو بالا برد
کوک: قربونت بشم چرا بغض کردی
چطور میتونستم بهش بگم که مجبورم بخاطر جون خودشم که شده ازش جدا شم قبلش باید با یوهان حرف بزنم
بغض راه تنفسمو بسته بود و نمیتونستم حرف بزنم بغضمو قورت دادم و جوابشو دادم
هانا: هیچی فقط فکر اینکه تو ام مث مامان اینا چیزیت بشه حالمو بد کرد
کوک: قربونت بشم من، هیچوقت به این چیزا فک نکن وقتی گریه میکنی میدونی چقد قلبم درد میگیره
هانا: باشه
کوک: خب بیا دیگه بریم بگردیم
هانا: بریم
*****
تو خونه یوهان بودم کل اتفاقای امروزو براش گفتم
یوهان: حالا میخوای چیکار کنی؟
هانا: به حرفش گوش میدم
یوهان: هانا دیوونه بازی درنیار هیچکدومتون نمیتونید بدون همدیگه زندگی کنید
هانا: چیکار دیگه میتونم بکنم؟ ها؟ اگه تو چیزی تو سرته بگو اصن معلوم نیس کیه فقط میدونم از دشمنای باباعه
یوهان: ولی.....
نزاشتم ادامه بده
هانا: یوهان اگه بلایی سره کوک بیاد من نمیتونم زندگی کنم باید کاری کنم کوک ازم بدش بیاد اینجوری دیگه کمتر اذیت میشه
یوهان: خودت چی؟ به خودت فک کردی؟ میتونی تحمل کنی کسی که عاشقشی ازت متنفر باشه
تلخندی زدم
هانا:یجوری تحمل میکنم ولی کوک مهمتره
هانا: حتی فکر اینکه ی لحظه کوک ازم متنفر باشه رو ندارم(بغض) ولی
بغض نمیزاش حرف بزنم
اشکام شروع به ریختن کردن
یوهان مه روبه روم نشسته بود وقتی دید دارم گریه میکنم پاشد اومد نشست کنارم بغلم کرد
یوهان: همه چی درس میشع خب گریه نکن خواهر خوشگلم
هانا: کی میخواد همه چی درس شه اول مامان بابا الانم کوک (گریه)
یوهان: به وقتش درس میشه خوشگلم
درمورد این فقط یوهان میدونس باید حتما باهاش حرف بزنم
کوکو محکم بغل کرده بودم
از دستش خیلی عصبی بودم که چرا وقتی از خیابون رد میشه حواسش نیس
هانا: چرا حواست به این ماشینا نیس؟ اگه این ماشین بهت میزد چی؟ ها؟
کوک: عشقم اروم فعلا چیزیم نشد
هانا: اگه میشد چی هااا؟(داد)
با دادم توجه همه عابرا سمتمون جلب شد
بدون اینکه جوابی بده بغلم کرد
کوک: قرار نیس فعلا بمیرم تا بچه هامونو نبینم نمیمیرم
ازین حرفش بغضم گرف چون دیگه مجبور بودم بخاطر خودشم که شده جدا شیم و دیگه هیچ انتخابی نداشتم جز اینکه به حرفه اون یارو که نمیدونم کیه گوش بدم
از بغلش درومدم سرمو پایین گرفتم که نبینه بغض کردم ولی چونمو گرف و سرمو بالا برد
کوک: قربونت بشم چرا بغض کردی
چطور میتونستم بهش بگم که مجبورم بخاطر جون خودشم که شده ازش جدا شم قبلش باید با یوهان حرف بزنم
بغض راه تنفسمو بسته بود و نمیتونستم حرف بزنم بغضمو قورت دادم و جوابشو دادم
هانا: هیچی فقط فکر اینکه تو ام مث مامان اینا چیزیت بشه حالمو بد کرد
کوک: قربونت بشم من، هیچوقت به این چیزا فک نکن وقتی گریه میکنی میدونی چقد قلبم درد میگیره
هانا: باشه
کوک: خب بیا دیگه بریم بگردیم
هانا: بریم
*****
تو خونه یوهان بودم کل اتفاقای امروزو براش گفتم
یوهان: حالا میخوای چیکار کنی؟
هانا: به حرفش گوش میدم
یوهان: هانا دیوونه بازی درنیار هیچکدومتون نمیتونید بدون همدیگه زندگی کنید
هانا: چیکار دیگه میتونم بکنم؟ ها؟ اگه تو چیزی تو سرته بگو اصن معلوم نیس کیه فقط میدونم از دشمنای باباعه
یوهان: ولی.....
نزاشتم ادامه بده
هانا: یوهان اگه بلایی سره کوک بیاد من نمیتونم زندگی کنم باید کاری کنم کوک ازم بدش بیاد اینجوری دیگه کمتر اذیت میشه
یوهان: خودت چی؟ به خودت فک کردی؟ میتونی تحمل کنی کسی که عاشقشی ازت متنفر باشه
تلخندی زدم
هانا:یجوری تحمل میکنم ولی کوک مهمتره
هانا: حتی فکر اینکه ی لحظه کوک ازم متنفر باشه رو ندارم(بغض) ولی
بغض نمیزاش حرف بزنم
اشکام شروع به ریختن کردن
یوهان مه روبه روم نشسته بود وقتی دید دارم گریه میکنم پاشد اومد نشست کنارم بغلم کرد
یوهان: همه چی درس میشع خب گریه نکن خواهر خوشگلم
هانا: کی میخواد همه چی درس شه اول مامان بابا الانم کوک (گریه)
یوهان: به وقتش درس میشه خوشگلم
۲.۸k
۲۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.