فیک ازدواج اجباری پارت 10🖤
کیوتا چرا انقد حمایتا کم شده ؟یعنی 200تا فالوور نمیتونن از پس یزره شرط بر بیان ؟
اول لایک کنید و کامنت بزارید تا شروع کنیم
🖤🤍🖤🤍🖤🤍🖤🤍🖤🤍🖤🤍🖤🤍🖤🤍🖤🤍🖤🤍🖤🤍🖤🤍🖤🤍🖤🤍🖤🤍🖤🤍🖤🤍🖤🤍🖤🤍🖤🤍🖤🤍🖤🤍🖤
ویو ات
وادر خونه شدم وسیله هارو گذاشتم اومدم لامپ رو بزنم زدم ولی به محض زدن لامپ چیزی رو دهنم قرار گرفت سیاهی ......
ویو جونگکوک
زنگ زدن و گفتن یکی از دشمنامون به اسم سوهی یکی از انبار هامون رو اتیش زده سوهی یکی از دشمنامونه من خواهرشو کشتم چون پدرش یه خواهر داشتم که توی سن ۱۸ سالگی بهش تجــ*اوز کرد و کشتش منم انتقاممو گرفتم رفتیم اتیش انبارو خاموش کردیم
یه یکی از بادیگاردا بهم زنگ زد و گفت بهمون حمله شده
وقتی اینو گفت ترسیدم چون ات توی خونه تنها بود و سریع به بادیگاردای دیگه زنگ زدم و سریع به سمت خونه راه افتادم که دیدم دارن به هم تیر میزنن بادیگاردای من و بادیگاردای اون خودش نبود یعنی کجاست ؟
سریع رفتم و کار همشون رو تموم کردیم و رفتم توی خونه دیدم ات نیست همه جارو گشتم ولی نبود لعنتی یعنی دزدیدتش؟
سریع به بادیگاردا گفتم ات رو پیدا کنن دلم بدجوری شور میزد و توی خونه کلافه دستامو تو موهام میکشیدم .
ویو ات
با حس سردرد بیدار شدم و اطرافو نگاه کردم توی یه اتاق ساه بودم و به صندلی بسته شده بودم و دهنم هم بسته بود با یاد اوری چند ساعت پیش که بیهوش شدم تکون میخوردم سعی میکردم باز کنم خودم رو که کوپ کوپ زیادی ایجاد میکرد همون موقع ...........
بیا پایین
نخیر همینم برو خداروشکر کن با ای حمایتاتون اینم گذاشتم
بچه ها به خدا دستم درد گرفت لایک کنین و کامنت بذارین به خدا کار سختی نیست منم انرژی میگیرم
پارت بعد اصلیه و خیلییییییییییی هیجانیه 😈
لایک :17
کامنت:17 کامنت تکراری نزارین حساب نمیکنم
بای
اول لایک کنید و کامنت بزارید تا شروع کنیم
🖤🤍🖤🤍🖤🤍🖤🤍🖤🤍🖤🤍🖤🤍🖤🤍🖤🤍🖤🤍🖤🤍🖤🤍🖤🤍🖤🤍🖤🤍🖤🤍🖤🤍🖤🤍🖤🤍🖤🤍🖤🤍🖤🤍🖤
ویو ات
وادر خونه شدم وسیله هارو گذاشتم اومدم لامپ رو بزنم زدم ولی به محض زدن لامپ چیزی رو دهنم قرار گرفت سیاهی ......
ویو جونگکوک
زنگ زدن و گفتن یکی از دشمنامون به اسم سوهی یکی از انبار هامون رو اتیش زده سوهی یکی از دشمنامونه من خواهرشو کشتم چون پدرش یه خواهر داشتم که توی سن ۱۸ سالگی بهش تجــ*اوز کرد و کشتش منم انتقاممو گرفتم رفتیم اتیش انبارو خاموش کردیم
یه یکی از بادیگاردا بهم زنگ زد و گفت بهمون حمله شده
وقتی اینو گفت ترسیدم چون ات توی خونه تنها بود و سریع به بادیگاردای دیگه زنگ زدم و سریع به سمت خونه راه افتادم که دیدم دارن به هم تیر میزنن بادیگاردای من و بادیگاردای اون خودش نبود یعنی کجاست ؟
سریع رفتم و کار همشون رو تموم کردیم و رفتم توی خونه دیدم ات نیست همه جارو گشتم ولی نبود لعنتی یعنی دزدیدتش؟
سریع به بادیگاردا گفتم ات رو پیدا کنن دلم بدجوری شور میزد و توی خونه کلافه دستامو تو موهام میکشیدم .
ویو ات
با حس سردرد بیدار شدم و اطرافو نگاه کردم توی یه اتاق ساه بودم و به صندلی بسته شده بودم و دهنم هم بسته بود با یاد اوری چند ساعت پیش که بیهوش شدم تکون میخوردم سعی میکردم باز کنم خودم رو که کوپ کوپ زیادی ایجاد میکرد همون موقع ...........
بیا پایین
نخیر همینم برو خداروشکر کن با ای حمایتاتون اینم گذاشتم
بچه ها به خدا دستم درد گرفت لایک کنین و کامنت بذارین به خدا کار سختی نیست منم انرژی میگیرم
پارت بعد اصلیه و خیلییییییییییی هیجانیه 😈
لایک :17
کامنت:17 کامنت تکراری نزارین حساب نمیکنم
بای
۷.۶k
۰۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.