forbidden lovemaking pt 3
با احساس دردی روی بال سمت راستش، آخ بلندی گفت و برگشت تا ببینه که چه اتفاقی افتاده، اما با دیدن زخم بزرگ روی بالش و مرد پشت سرش از ترس سر جاش میخکوب شد
÷شما پری ها.. فقط موجب درد ما خوناشاما هستید.. و تو
نگاهی به گردنبند دختر انداخت
÷ملکه؟!.. بزار تا از اون خون جادوویت لذت ببرم و خودم و نسل های آیندم رو از این صلح زوری نجات بدم، شما پری های بدرد نخور باید منقرض بشید
بال هاش زیادی درد گرفته بودن.. ترسیده بود، مرد جسم ظریفش رو به دیوار پشت سرش فشار داد و دندون های نیشش رو نمایان کرد، دخترک جیغ میزد و کمک می خواست اما برای مرد اهمیتی نداشت، دقیقا زمانی که نیش های تیزش درون پوست برفی دختر فرو رفتند مرد با ضربه محکمی به سرش بی هوش شد
دخترک با نگاه پر از ترس و اشک آلودش به مصوبب نجاتش نگاه کرد
_تو اینجا چیکار میکنی؟!
دختر اشک هاش بدون کنترل سقوط میکردن
_میدونی چقدر خانواده ات نگرانت بودن؟! البته شاید باید میذاشتم تا این مرد کار دختر لوسی مثل تورو تموم کنه پرنسس
دختر با حرص گفت
&همه اینا بخاطر توعه.. خواهرمو ازم جدا میکنی.. اما بدون اون فکر میکنه تو یه بی عقل زشت بی احساسی.. اون مجبوره که باهات ازدواج کنه پسرهٔ مغرور
خنده بلندی کرد و گفت
_تو حتی خودت هم در مورد من اینجوری فکر نمیک.. خونریزی داری؟!
دختر با نگاه کردن به بالش دوباره شروع به گریه کرد
&دیگه نمی تونم پرواز کنم... درد میکنه
پرنس که از این گریه های بلند دختر ترسیده بود اون رو توی بغلش خودش کشید تا کمی صداش رو خفه کنه
_خیلی وراجی، مگه تو پری نیستی؟! خب درمانش کن
&من نمی تونم زخم خودمو درمان کنم عقل کل.. درد میکنه
دختر بلند تر از قبل گریه میکرد
&اصلا ازت بدم میاد.. چرا باید خواهرم با تو ازدواج کنه.. اصلا نمی خوام اون کسی بجز من رو دوست داشته باشه.. ایش.. حتی گردنبندتم از مال من قشنگ تره
پسر نتونست تحمل کنه و قهقه زد
_خیلی لوسی دختر جون
موهای بلُند مجعدش رو بهم ریخت و نگاهی به سر تا پاش انداخت، روی سینه لباس دختر بخاطر چنگ محکم خوناشامی که قصد جونش رو کرده بود پاره شده بود، نتونست جلوی نگاه شهوت آمیزش رو بگیره تا به اون بدن سفید زل نزنه، نزدیک بودنشون بهم دیگه، بوی شیرین بدن دختر، لوس بودنش، و به ویژه، خون جاری از روی بالش، بدجوری غول درون مینهو رو بیدار میکرد
_باید برگردیم قصر پرنسس کوچولو
&بالم درد میکنه
_میتونستی نیای بیرون و منم نگفتم پرواز کنی.. راه میریم
برگشت تا بره اما با صدای مظلوم دختر.. اون قلب بی احساسش لحظه ای به تپش افتاد
&خیلی درد دارم.. لطفا کمکم کن.. معذرت می خوام که بهت حرفای بد زدم.. گرچه حق داشتم.. ولی خب خیلی درد دارم.. لطفا
دوباره چهره بی تفاوتی به خودش گرفت و گفت
#لینو
÷شما پری ها.. فقط موجب درد ما خوناشاما هستید.. و تو
نگاهی به گردنبند دختر انداخت
÷ملکه؟!.. بزار تا از اون خون جادوویت لذت ببرم و خودم و نسل های آیندم رو از این صلح زوری نجات بدم، شما پری های بدرد نخور باید منقرض بشید
بال هاش زیادی درد گرفته بودن.. ترسیده بود، مرد جسم ظریفش رو به دیوار پشت سرش فشار داد و دندون های نیشش رو نمایان کرد، دخترک جیغ میزد و کمک می خواست اما برای مرد اهمیتی نداشت، دقیقا زمانی که نیش های تیزش درون پوست برفی دختر فرو رفتند مرد با ضربه محکمی به سرش بی هوش شد
دخترک با نگاه پر از ترس و اشک آلودش به مصوبب نجاتش نگاه کرد
_تو اینجا چیکار میکنی؟!
دختر اشک هاش بدون کنترل سقوط میکردن
_میدونی چقدر خانواده ات نگرانت بودن؟! البته شاید باید میذاشتم تا این مرد کار دختر لوسی مثل تورو تموم کنه پرنسس
دختر با حرص گفت
&همه اینا بخاطر توعه.. خواهرمو ازم جدا میکنی.. اما بدون اون فکر میکنه تو یه بی عقل زشت بی احساسی.. اون مجبوره که باهات ازدواج کنه پسرهٔ مغرور
خنده بلندی کرد و گفت
_تو حتی خودت هم در مورد من اینجوری فکر نمیک.. خونریزی داری؟!
دختر با نگاه کردن به بالش دوباره شروع به گریه کرد
&دیگه نمی تونم پرواز کنم... درد میکنه
پرنس که از این گریه های بلند دختر ترسیده بود اون رو توی بغلش خودش کشید تا کمی صداش رو خفه کنه
_خیلی وراجی، مگه تو پری نیستی؟! خب درمانش کن
&من نمی تونم زخم خودمو درمان کنم عقل کل.. درد میکنه
دختر بلند تر از قبل گریه میکرد
&اصلا ازت بدم میاد.. چرا باید خواهرم با تو ازدواج کنه.. اصلا نمی خوام اون کسی بجز من رو دوست داشته باشه.. ایش.. حتی گردنبندتم از مال من قشنگ تره
پسر نتونست تحمل کنه و قهقه زد
_خیلی لوسی دختر جون
موهای بلُند مجعدش رو بهم ریخت و نگاهی به سر تا پاش انداخت، روی سینه لباس دختر بخاطر چنگ محکم خوناشامی که قصد جونش رو کرده بود پاره شده بود، نتونست جلوی نگاه شهوت آمیزش رو بگیره تا به اون بدن سفید زل نزنه، نزدیک بودنشون بهم دیگه، بوی شیرین بدن دختر، لوس بودنش، و به ویژه، خون جاری از روی بالش، بدجوری غول درون مینهو رو بیدار میکرد
_باید برگردیم قصر پرنسس کوچولو
&بالم درد میکنه
_میتونستی نیای بیرون و منم نگفتم پرواز کنی.. راه میریم
برگشت تا بره اما با صدای مظلوم دختر.. اون قلب بی احساسش لحظه ای به تپش افتاد
&خیلی درد دارم.. لطفا کمکم کن.. معذرت می خوام که بهت حرفای بد زدم.. گرچه حق داشتم.. ولی خب خیلی درد دارم.. لطفا
دوباره چهره بی تفاوتی به خودش گرفت و گفت
#لینو
۱۴.۸k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.