جنگل مرگ ☠
#جنگل_مرگ ☠
𝐏𝐀𝐑𝐓. 𝟒
درحال طراحی بودم که صدای زنگ عمارت در اومد.
اخه کدوم خری وسط جنگل اونم نصفه شبی در این عمارت زاقارتی رو میزنه.
داشتم فکر میکردم که در به تندی باز شد و جیمین عین برق گرفته ها اومد داخل.
جیمین:هیچ حرفی نمیزنی از اتاقتم بیرون نمیای. هرکی هم اومد نزدیک اتاق قایم میشی
بعدش سریع رفتو و درو قفل کرده.
چی شده یعنی؟
«ویو جیمین»
به جین گفتم بیاد و سریع به سمت در دوییدم و درو باز کردم و بله دو قیافه نحس پسر عمه هام رو تو چارچوب در دیدم.
کوک:یاااا پسر دایی چرا مارو کاشتی دم در
بعد هردو یه تنه به ما زدنو اومدن داخل
کوک:اوممم یه چیزی تو این خونه عوض شده. اها رنگش
نامجون:با مبلاش
جیمین:خیال ندارید که از شما باید اجازه بگیریم خونمون چه شکلی باشه
بعد حرفم کوک رفت رو مبل نشستو یه پاشو روی دیگری انداخت و با پوزخندی که روی لبش نشست لب باز کرد
کوک:شاید
نامجون تک خنده ای با حرف کوک زد.
با حرص رفتم جلو کوک روی مبل رو به رویی نشستم و دستامو رو میز عسلی کوبیدم
جیمین:باز چی میخواین
کوک با همون پوزخندی که روی لباش بود جواب داد
کوک:عه پسر دایی یعنی نمیشه حالی از شما بکنیم
جین:نکه شما ام خیلی نگران حال مایین
نامجون:اومدیم ببینیم طعمه خوشمزه تو خونه نگه داشتید. چونکه شما استعداد اینو دارید که جلو خوردن ما بشین
جیمین:صد بار گفتم نمیشه از مردم اینجا تغذیه کرد چرا نمیفهمین
کوک با لحن خطرناکی که توی صداش بود و همچنان نیشخند احمقانهای میزد جواب داد
کوک:ببین پسر دایی ما خوشمون نمیاد مثل شما از حیوونای چندش و خون چندش ترشون تغذیه کنیم. پس صد راه ما نشین فهمیدین چون همون بلایی که سر پدرتون اومد سر شما هم میاد
جین:هیچ کاری نمیتونین بکنین خودتون میدونین ما همیشه از شما قوی تر بودیم
کوک: زر مفت بسه. میرم دنبال طعمه خوشمزم بگردم
«ویو کوک»
میدونستم باز جیمین و جین یه انسان تو عمارت شون نگه داشتن چون دیشب طعممو تو جنگل گم کردم.
پله هارو بالا رفتم و تک تک اتاقا رو دونه به دونه گشتم تا رسیدم به اتاق اخر
دستگیره رو که فشار دادم...
𝐏𝐀𝐑𝐓. 𝟒
درحال طراحی بودم که صدای زنگ عمارت در اومد.
اخه کدوم خری وسط جنگل اونم نصفه شبی در این عمارت زاقارتی رو میزنه.
داشتم فکر میکردم که در به تندی باز شد و جیمین عین برق گرفته ها اومد داخل.
جیمین:هیچ حرفی نمیزنی از اتاقتم بیرون نمیای. هرکی هم اومد نزدیک اتاق قایم میشی
بعدش سریع رفتو و درو قفل کرده.
چی شده یعنی؟
«ویو جیمین»
به جین گفتم بیاد و سریع به سمت در دوییدم و درو باز کردم و بله دو قیافه نحس پسر عمه هام رو تو چارچوب در دیدم.
کوک:یاااا پسر دایی چرا مارو کاشتی دم در
بعد هردو یه تنه به ما زدنو اومدن داخل
کوک:اوممم یه چیزی تو این خونه عوض شده. اها رنگش
نامجون:با مبلاش
جیمین:خیال ندارید که از شما باید اجازه بگیریم خونمون چه شکلی باشه
بعد حرفم کوک رفت رو مبل نشستو یه پاشو روی دیگری انداخت و با پوزخندی که روی لبش نشست لب باز کرد
کوک:شاید
نامجون تک خنده ای با حرف کوک زد.
با حرص رفتم جلو کوک روی مبل رو به رویی نشستم و دستامو رو میز عسلی کوبیدم
جیمین:باز چی میخواین
کوک با همون پوزخندی که روی لباش بود جواب داد
کوک:عه پسر دایی یعنی نمیشه حالی از شما بکنیم
جین:نکه شما ام خیلی نگران حال مایین
نامجون:اومدیم ببینیم طعمه خوشمزه تو خونه نگه داشتید. چونکه شما استعداد اینو دارید که جلو خوردن ما بشین
جیمین:صد بار گفتم نمیشه از مردم اینجا تغذیه کرد چرا نمیفهمین
کوک با لحن خطرناکی که توی صداش بود و همچنان نیشخند احمقانهای میزد جواب داد
کوک:ببین پسر دایی ما خوشمون نمیاد مثل شما از حیوونای چندش و خون چندش ترشون تغذیه کنیم. پس صد راه ما نشین فهمیدین چون همون بلایی که سر پدرتون اومد سر شما هم میاد
جین:هیچ کاری نمیتونین بکنین خودتون میدونین ما همیشه از شما قوی تر بودیم
کوک: زر مفت بسه. میرم دنبال طعمه خوشمزم بگردم
«ویو کوک»
میدونستم باز جیمین و جین یه انسان تو عمارت شون نگه داشتن چون دیشب طعممو تو جنگل گم کردم.
پله هارو بالا رفتم و تک تک اتاقا رو دونه به دونه گشتم تا رسیدم به اتاق اخر
دستگیره رو که فشار دادم...
۸۴۴
۱۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.