🖇فَرازُ و تَشیب 🖇... PART ⁵
V... RHS:
ارسلان: دیدم دیانا داشت از آشپز خونه میومد بیرون که یهو افتاد زمین .... دیانا دیانا
دیانا: چیزی نمیدیدم چشمام سیاهی رفت و افتادم زمین و .....
ارسلان: از خستگی غش کرده بود .. دلم یجوری شد نمیدونم چرا ولی خیلی گناه داشت ... بلندش کردم و بردمش تو ماشینم و رستوران رو بستم و سوار شدم و رفتم سمت خونه ... ماشینو پارک کردم و دیانا رو بغل کردم و بردم بالا ... نمیدونستم چیکار کنم کلید خونشو نداشتم که بزارمش خونه خودش ... رفتم خونه خودم دیانا رو گذاشتم رو تخت و پتو رو کشیدم روش و شال سفیدش رو از سرش انداختم پایین و برقو خاموش کردم .... خودمم با یه پتو رو کاناپه خوابیدم
_______________________________
دیانا: با حس درد تو بدنم از خواب پاشدم ..... اتاق آشنا نبود پاشدم رو تخت بودم و شالم هم سرم نبود دیوار های اتاق کاغذ رنگی خاکستری داشت و کلی ریسه وصل بود و یه قاب عکس خفاش هم بود و یه میز ... نمیدونستم کجام .. از جام پاشدم و رفتم بیرون .... ارسلان بود رو مبل ... اینجا خونه ارسلان بود جیق بلندی زدم و که بیدار شد
ارسلان: چته جیق میزنی
دیانا: من اینجا چیکار میکنم
ارسلان: غش کردی آوردم اینجا
دیانا: کاری که نکردی باهام ؟
ارسلان: من اونجوری نیستم
دیانا: باشه ... کولم کو
ارسلان: فعلا اینجا بمون ببرمت رستوران
دیانا: دانشگاه چی
ارسلان: من میرم دانشگا تو باید بری رستوان
دیانا:نمیشه بعد کلاس برم رستوران ؟
ارسلان: به جاش شب تا ساعت ۱۱ وایمیستی
دیانا: باشه
ارسلان: دیدم دیانا داشت از آشپز خونه میومد بیرون که یهو افتاد زمین .... دیانا دیانا
دیانا: چیزی نمیدیدم چشمام سیاهی رفت و افتادم زمین و .....
ارسلان: از خستگی غش کرده بود .. دلم یجوری شد نمیدونم چرا ولی خیلی گناه داشت ... بلندش کردم و بردمش تو ماشینم و رستوران رو بستم و سوار شدم و رفتم سمت خونه ... ماشینو پارک کردم و دیانا رو بغل کردم و بردم بالا ... نمیدونستم چیکار کنم کلید خونشو نداشتم که بزارمش خونه خودش ... رفتم خونه خودم دیانا رو گذاشتم رو تخت و پتو رو کشیدم روش و شال سفیدش رو از سرش انداختم پایین و برقو خاموش کردم .... خودمم با یه پتو رو کاناپه خوابیدم
_______________________________
دیانا: با حس درد تو بدنم از خواب پاشدم ..... اتاق آشنا نبود پاشدم رو تخت بودم و شالم هم سرم نبود دیوار های اتاق کاغذ رنگی خاکستری داشت و کلی ریسه وصل بود و یه قاب عکس خفاش هم بود و یه میز ... نمیدونستم کجام .. از جام پاشدم و رفتم بیرون .... ارسلان بود رو مبل ... اینجا خونه ارسلان بود جیق بلندی زدم و که بیدار شد
ارسلان: چته جیق میزنی
دیانا: من اینجا چیکار میکنم
ارسلان: غش کردی آوردم اینجا
دیانا: کاری که نکردی باهام ؟
ارسلان: من اونجوری نیستم
دیانا: باشه ... کولم کو
ارسلان: فعلا اینجا بمون ببرمت رستوران
دیانا: دانشگاه چی
ارسلان: من میرم دانشگا تو باید بری رستوان
دیانا:نمیشه بعد کلاس برم رستوران ؟
ارسلان: به جاش شب تا ساعت ۱۱ وایمیستی
دیانا: باشه
۲۶.۶k
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.