سناریو
وقتی عضو هشتمی توی مصاحبه باید تلخ ترین خاطرتو بگی و تو میگی: دوست صمیمیم
جلوی خودم خودشو از روی ساختمون پرت کرد و منم از شک هیچ کاری نکردم وگرنه میتونستم
نجاتش بدم و بخاطر همین از خودم به شدت متفرم(دوستت از نوزادی باهات بوده تا 13 سالگی)
نامجون: درکت میکنم وقتی تو شکی... هیچی حالیت نیس....
جین: سکوت میکنه چیزی نمیکنه
شوگا: یعنی چی از خودت متنفری باید خودتو دوست داشته باشی
ت.ا: دست من نیست وقتی میدونم با یه کلمه میتونستم منصرفش کنم هر لحظه از خودم متنفر تر میشم
جیهوپ: خیلی ناراحته و گریش میگیره
جیمین: بغلت میکنه میگه: گذشت....
ته: واقعا درک کردن تو خیلی سخته با وجود اینکه از خودت متنفری به میلون ها ادم دروغ میگی که به خودت افتخار میکنی
کوک: چطور بعد از این همه درد سر هنوز خوشحالی؟
ت.ا: خوشحالی از درون رو یکم دارم چون شما رو دارم(و آغوش هفت نفره😭)
امید وارم کسی اینو مثل من حس نکنه:)
جلوی خودم خودشو از روی ساختمون پرت کرد و منم از شک هیچ کاری نکردم وگرنه میتونستم
نجاتش بدم و بخاطر همین از خودم به شدت متفرم(دوستت از نوزادی باهات بوده تا 13 سالگی)
نامجون: درکت میکنم وقتی تو شکی... هیچی حالیت نیس....
جین: سکوت میکنه چیزی نمیکنه
شوگا: یعنی چی از خودت متنفری باید خودتو دوست داشته باشی
ت.ا: دست من نیست وقتی میدونم با یه کلمه میتونستم منصرفش کنم هر لحظه از خودم متنفر تر میشم
جیهوپ: خیلی ناراحته و گریش میگیره
جیمین: بغلت میکنه میگه: گذشت....
ته: واقعا درک کردن تو خیلی سخته با وجود اینکه از خودت متنفری به میلون ها ادم دروغ میگی که به خودت افتخار میکنی
کوک: چطور بعد از این همه درد سر هنوز خوشحالی؟
ت.ا: خوشحالی از درون رو یکم دارم چون شما رو دارم(و آغوش هفت نفره😭)
امید وارم کسی اینو مثل من حس نکنه:)
۵.۵k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.