فیک کوک ( عشق مافیا ) ادامه پارت ۲۰
از زبان ا/ت
گفتم : چی چیو اتاق خانم رو نشون بده من اینجا نمیمونم
بی توجه به حرفم برگشت و رفت سمته در
پشته سرش رفتم و بلند گفتم : صبر کن ببینم کجا داری میری با تو اَم از در رفت بیرون منم رفتم که نگهبانایی که جلوی در بودن جلوم رو گرفتن بلند داد زدم و گفتم : هی جونگ کوک....مگه با تو نیستم هی برگرد...ولم کنید لعنتیا....جونگ کوک
ولی اصلا انگار نمیشنوه بیخیال داد زدن شدم برگشتم سمته اون خانمه با اینکه یکم پیر بود ولی خوش لباس بود تو ذهنم همش میگفتم نکنه مامانشه شبیه خدمتکارا که نیست
بعده چند دقیقه بهم گفت : تو باید ا/ت باشی گفتم : بله و شما ؟؟ گفت : من از موقعی که جونگ کوک بچه بود پیشش بودم و وقتی کوچیک بود پرستارش بودم گفتم : آها فهمیدم از آشنایی باهاتون خوشبختم نگاهش رو داد سمته دستم که بخاطر زخمم بسته بودمش گفت : تو زخمی شدی ؟ گفتم : بله گفت : خدمتکار بیا اتاق خانم ا/ت رو نشونش بده اونم اومد و بهم یه سلامی کردو گفت : دنبالم بیاین باهاش رفتم طبقه بالا واووو عجب عمارتی بود از عمارت ما هم بزرگتر و خوشگلتره رفتیم و یکی از در ها رو باز کرد و گفت : اینجا اتاق شماست ازش تشکر کردم و رفتم داخل دستم کلا خونی بود ۳ روزه که حموم نمیرم ولی نباید به دستم آب بخوره.....اصلا به جهنم آخرش یکم درد میکنه میخواستم برم حموم که دره اتاقم باز شد همون خانمه بود ولی با یه آقا وارد شد گفت : ایشون کیم سوکجین هستن پزشک هستن اومدن تا دستت رو درمان کنن گفتم : ولی به پزشک احتیاجی نیست من خودم پزشکم
از پشتش همون پسره جین گفت : پزشکی که نتونه خودش رو درمان کنه چه فایده ای داره
گفتم : به تو چه
اون خانم رفت بیرون ( از این به بعد به اون خانم میگیم آجوما ) آجوما رفت بیرون و دکتره اومد سمتم جلوی میز آرایشی یه صندلی بود برش داشت و گذاشت کنارم و گفت : بشین ، منم نشستم گفت : ممکنه یکم درد داشته باشی ولی یکم تحمل کنی تموم میشه گفتم : برای همین دردش نمیتونستم کاری با زخمم بکنم ، خندید و گفت : معلومه نازک نارنجی هستیاا پس یه لحظه صبر کن به جونگ کوک زنگ بزنم بیاد گفتم : چرا اون گفت : اگر بیاد شاید تونستی درد رو تحمل کنی بعده حرفش بهم یه چشمک زد به جونگ کوک زنگ زد و بالاخره اومد .
اومد توی اتاق جین بلند شد و رفت بغلش کرد و گفت : خیلی وقته ندیدمت ، انگار خیلی باهم صمیمی هستن
برگشتن سمتم و اومدن کنارم جونگ کوک گفت : خب حالا باید من چیکار کنم جین گفت : ممکنه این خانم کوچولو...امم صبر کن اسمت چیه گفتم : ا/ت گفت : خب داشتم میگفتم ممکنه ا/ت خیلی دردش بگیره برای همین گفتم بیای ،. گفتم : هی تو به من گفتی یکم درد میکنه گفت : دیگه ساکت
چشمام رو بستم و محکم روی هم فشار میدادم . بانده دوره دستم رو باز کرد بعدش میخواست گلوله رو در بیاره وایییی خیلی درد....
گفتم : چی چیو اتاق خانم رو نشون بده من اینجا نمیمونم
بی توجه به حرفم برگشت و رفت سمته در
پشته سرش رفتم و بلند گفتم : صبر کن ببینم کجا داری میری با تو اَم از در رفت بیرون منم رفتم که نگهبانایی که جلوی در بودن جلوم رو گرفتن بلند داد زدم و گفتم : هی جونگ کوک....مگه با تو نیستم هی برگرد...ولم کنید لعنتیا....جونگ کوک
ولی اصلا انگار نمیشنوه بیخیال داد زدن شدم برگشتم سمته اون خانمه با اینکه یکم پیر بود ولی خوش لباس بود تو ذهنم همش میگفتم نکنه مامانشه شبیه خدمتکارا که نیست
بعده چند دقیقه بهم گفت : تو باید ا/ت باشی گفتم : بله و شما ؟؟ گفت : من از موقعی که جونگ کوک بچه بود پیشش بودم و وقتی کوچیک بود پرستارش بودم گفتم : آها فهمیدم از آشنایی باهاتون خوشبختم نگاهش رو داد سمته دستم که بخاطر زخمم بسته بودمش گفت : تو زخمی شدی ؟ گفتم : بله گفت : خدمتکار بیا اتاق خانم ا/ت رو نشونش بده اونم اومد و بهم یه سلامی کردو گفت : دنبالم بیاین باهاش رفتم طبقه بالا واووو عجب عمارتی بود از عمارت ما هم بزرگتر و خوشگلتره رفتیم و یکی از در ها رو باز کرد و گفت : اینجا اتاق شماست ازش تشکر کردم و رفتم داخل دستم کلا خونی بود ۳ روزه که حموم نمیرم ولی نباید به دستم آب بخوره.....اصلا به جهنم آخرش یکم درد میکنه میخواستم برم حموم که دره اتاقم باز شد همون خانمه بود ولی با یه آقا وارد شد گفت : ایشون کیم سوکجین هستن پزشک هستن اومدن تا دستت رو درمان کنن گفتم : ولی به پزشک احتیاجی نیست من خودم پزشکم
از پشتش همون پسره جین گفت : پزشکی که نتونه خودش رو درمان کنه چه فایده ای داره
گفتم : به تو چه
اون خانم رفت بیرون ( از این به بعد به اون خانم میگیم آجوما ) آجوما رفت بیرون و دکتره اومد سمتم جلوی میز آرایشی یه صندلی بود برش داشت و گذاشت کنارم و گفت : بشین ، منم نشستم گفت : ممکنه یکم درد داشته باشی ولی یکم تحمل کنی تموم میشه گفتم : برای همین دردش نمیتونستم کاری با زخمم بکنم ، خندید و گفت : معلومه نازک نارنجی هستیاا پس یه لحظه صبر کن به جونگ کوک زنگ بزنم بیاد گفتم : چرا اون گفت : اگر بیاد شاید تونستی درد رو تحمل کنی بعده حرفش بهم یه چشمک زد به جونگ کوک زنگ زد و بالاخره اومد .
اومد توی اتاق جین بلند شد و رفت بغلش کرد و گفت : خیلی وقته ندیدمت ، انگار خیلی باهم صمیمی هستن
برگشتن سمتم و اومدن کنارم جونگ کوک گفت : خب حالا باید من چیکار کنم جین گفت : ممکنه این خانم کوچولو...امم صبر کن اسمت چیه گفتم : ا/ت گفت : خب داشتم میگفتم ممکنه ا/ت خیلی دردش بگیره برای همین گفتم بیای ،. گفتم : هی تو به من گفتی یکم درد میکنه گفت : دیگه ساکت
چشمام رو بستم و محکم روی هم فشار میدادم . بانده دوره دستم رو باز کرد بعدش میخواست گلوله رو در بیاره وایییی خیلی درد....
۱۰۳.۹k
۱۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.