شینپی (پارت ۲۹)
خم شدم و از کشوی میز جلوی کاناپه تفنگم رو درآوردم و سمت کوک نشانه رفتم . میدونستم سینا یادش هست مثل قبلنا یه تفنگ بزاره اینجا . قیافه ی کوک باعث شد بزنم زیر خنده .
ا/ت : قیافت دیدنیه!
کوک دستاشو بالا برد و آروم روی کاناپه نشست . نمی تونستم جلوی خندم رو بگیرم . تفنگ رو پایین گرفتم . همونطور که داشتم اشکامو پاک می کردم گفتم : فقط یه شوخی بود .
کوکی : مثل اینکه خیلی کارا ازت بر میاد .
چشمکی زدم و گفتم : بله . تفنگ رو سرجاش گذاشتم و کشو رو بستم .
کوک : جاش یادم باشه ، به دردم می خوره .
ا/ت : یادم باشه جاشو عوض کنم... خندید .
ا/ت : من برم لباسامو عوض کنم . راستی لباس هست توی اتاقت خواستی عوض کن .
کوک : مرسی ، کمک نمی خوای؟
ا/ت : نه در و دیوارو میگیرم .
کاناپه رو گرفتم و بلند شدم . آروم با کمک وسایل به طرف پله ها رفتم . یکی یکی پله هارو بالا رفتم و رسیدم به اتاقم . آه...چقدر دلم برات تنگ شده بود تخت عزیزم! نشستم روی تخت و لباسام رو عوض کردم . یادم باشه یه دوش بگیرم . خواستم بلند شم که در به صدا دراومد . ا/ت : بیا تو .
در باز شد و هیکل سوهو توی چهارچوب در مشخص شد ، ای بابا خسته شدم دیگه! سوهو اسلحه ش رو سمتم گرفت و نزدیکتر اومد . چشمام رو توی کاسه چرخوندم و پوفی کشیدم .
سوهو : چطوری پرنسس؟ بهتره بگم ملکه...میدونی عبرت گرفتم .
ا/ت : به به شازده .
سوهو : حالا نوبت منه که بگم آیم کینگ .
اسلحه رو گذاشت روی پیشونیم . پوزخندی زدم .
ا/ت : از تو که انقدر باتجربه ای بعید بود .
به یه حرکت خیلی ساده اسلحه رو از دستش بیرون کشیدم و سمت خودش گرفتم . فوری دستاشو بالا گرفت .
ا/ت : هنوز نفهمیدی نباید انقدر به حریفت نزدیک بشی؟ یه گلوله توی زانوش خالی کردم و بلند شدم .
افتاد روی زمین و از درد زانو شو گرفت .
ا/ت : در ضمن نباید انقدر با طعمه بازی کرد ، سرد شه از دهن میوفته . (منظورش اینه برای کشتن من باید عجله می کردی) ا/ت : هرچند این نکات دیگه به دردت نمیخورن ، شاید اون دنیا . پوزخندی زدم و ۳ تا گلوله توی سرش خالی کردم .
#فیک_بی_تی_اس#فیک
ا/ت : قیافت دیدنیه!
کوک دستاشو بالا برد و آروم روی کاناپه نشست . نمی تونستم جلوی خندم رو بگیرم . تفنگ رو پایین گرفتم . همونطور که داشتم اشکامو پاک می کردم گفتم : فقط یه شوخی بود .
کوکی : مثل اینکه خیلی کارا ازت بر میاد .
چشمکی زدم و گفتم : بله . تفنگ رو سرجاش گذاشتم و کشو رو بستم .
کوک : جاش یادم باشه ، به دردم می خوره .
ا/ت : یادم باشه جاشو عوض کنم... خندید .
ا/ت : من برم لباسامو عوض کنم . راستی لباس هست توی اتاقت خواستی عوض کن .
کوک : مرسی ، کمک نمی خوای؟
ا/ت : نه در و دیوارو میگیرم .
کاناپه رو گرفتم و بلند شدم . آروم با کمک وسایل به طرف پله ها رفتم . یکی یکی پله هارو بالا رفتم و رسیدم به اتاقم . آه...چقدر دلم برات تنگ شده بود تخت عزیزم! نشستم روی تخت و لباسام رو عوض کردم . یادم باشه یه دوش بگیرم . خواستم بلند شم که در به صدا دراومد . ا/ت : بیا تو .
در باز شد و هیکل سوهو توی چهارچوب در مشخص شد ، ای بابا خسته شدم دیگه! سوهو اسلحه ش رو سمتم گرفت و نزدیکتر اومد . چشمام رو توی کاسه چرخوندم و پوفی کشیدم .
سوهو : چطوری پرنسس؟ بهتره بگم ملکه...میدونی عبرت گرفتم .
ا/ت : به به شازده .
سوهو : حالا نوبت منه که بگم آیم کینگ .
اسلحه رو گذاشت روی پیشونیم . پوزخندی زدم .
ا/ت : از تو که انقدر باتجربه ای بعید بود .
به یه حرکت خیلی ساده اسلحه رو از دستش بیرون کشیدم و سمت خودش گرفتم . فوری دستاشو بالا گرفت .
ا/ت : هنوز نفهمیدی نباید انقدر به حریفت نزدیک بشی؟ یه گلوله توی زانوش خالی کردم و بلند شدم .
افتاد روی زمین و از درد زانو شو گرفت .
ا/ت : در ضمن نباید انقدر با طعمه بازی کرد ، سرد شه از دهن میوفته . (منظورش اینه برای کشتن من باید عجله می کردی) ا/ت : هرچند این نکات دیگه به دردت نمیخورن ، شاید اون دنیا . پوزخندی زدم و ۳ تا گلوله توی سرش خالی کردم .
#فیک_بی_تی_اس#فیک
۱۳.۸k
۱۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.