اوه مای شامپاین پارت ¹⁸💜🍷
نامجون رفت
[(دو روز بعد)]
جینا تازه به هوش اومد
به سختی تکون خورد و از جاش بلند شد
دو روز بود که هیچی نخورده بود
از گرسنگی سرش گیج میرفت
مثل اینکه نامجون توی اون دو روز برنگشته بود
رفت و یجا نشست ، تو خودش جمع شد ، گریه کرد و با خوش گفت: جیمین الان کجایی؟ دلم برات تنگ شده..
ادامه داد
جینا: چرا این بلا ها سر من میاد..
.
.
همینطور که گریه میکرد خوابش برد
نامجون اومد و دید دید که جینا خوابه
یه لگد محکم توی شکمش زد جینا بیدار شد و از درد نتونست حرف بزنه و دوباره افتاد گریه
نامجون جینا رو مشت میزد و میگفت: خفه شو
بعد جینا رو بلند کرد و برد یه اتاق دیگه
جینا رو روی تخت گذاشتو خودش هم دوباره لختشد
نامجون زنگ زد به دوستاش...
[(دو روز بعد)]
جینا تازه به هوش اومد
به سختی تکون خورد و از جاش بلند شد
دو روز بود که هیچی نخورده بود
از گرسنگی سرش گیج میرفت
مثل اینکه نامجون توی اون دو روز برنگشته بود
رفت و یجا نشست ، تو خودش جمع شد ، گریه کرد و با خوش گفت: جیمین الان کجایی؟ دلم برات تنگ شده..
ادامه داد
جینا: چرا این بلا ها سر من میاد..
.
.
همینطور که گریه میکرد خوابش برد
نامجون اومد و دید دید که جینا خوابه
یه لگد محکم توی شکمش زد جینا بیدار شد و از درد نتونست حرف بزنه و دوباره افتاد گریه
نامجون جینا رو مشت میزد و میگفت: خفه شو
بعد جینا رو بلند کرد و برد یه اتاق دیگه
جینا رو روی تخت گذاشتو خودش هم دوباره لختشد
نامجون زنگ زد به دوستاش...
۵.۰k
۲۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.