سرنوشت من(پارت ۴)
+تو رو خدا ولم کنید
_بهت گفته بودم که دست از پا خطا نکن
حالا باید عواقبش م بپذیری
+گفتم ببرینش (نسبتا بلند)
ا/ت ویو
داشتن منو می بردن اما توی عمارت نه
_ببرینش اونجا
به یه جا که شبیه انباری بود اشاره کرد
منو بردن سمت اون انباری وقتی درش رو باز کردن از چیزی که دیدم شوکه شدم زمین و در دیوار اونجا از آهن بود و کلی موش ، سوسک و ...... اینا داشت
گفتم :
+چیشده مثلا میخواد بگه اینجا با موشا تنهات میزارم (با حالت خنده)
با دیدن چهرش خندم محو شد
+بندازینش تو
نگهبان ها : بله قربان
نگهبانا منو انداختن تو و رفت خودش اومد داخل گفت :،
_ا/ت ...... تو باید بچه ی خوبی باشی و به حرفام گوش بدی تا برا بد نشه این بارو میبخشم ولی دیگه نه
من چیزی نمی گفتم
_بیاید ببرینش توی عمارت
نگهبانا منو بردن تو عمارت دوباره اون دختره
لیا : (اسم اونو یادم نیست اگر درسته که هیچی )
ععععع هرزه اومدی
........+
لیا :چیه زبونت رو موش خورده
و منو بردن تو اتاقم نشستم رو تخت
اجوما اومد
اجوما :دخترم ارباب دستور دادن که نیاز نیست دیگه کار کنی .... واینم شام
با یه سینی پر غذا اومد تو
غذا رو گذاشت و رفت.
از اونجایی که خیلی گشنم بود همش رو خوردم . نشستم رو تخت کم کم چشمام سنگین شد و خوابم رفت .
کوک ویو
این دختره ا/ت دختره خیلی خوشگلی بود
لیا گفت میخواد پیش من زندگی کنه برای همین نمیخوام ا/ت دیگه کار کنه که لیا اذیتش نکنه
یجورایی دلم براش می سوخت
بسه دیگه بقیش برا بعد بای
این یکیو کم گذاشتم به همین خاطر شرط نمیزارم 🤍
بای 😊
_بهت گفته بودم که دست از پا خطا نکن
حالا باید عواقبش م بپذیری
+گفتم ببرینش (نسبتا بلند)
ا/ت ویو
داشتن منو می بردن اما توی عمارت نه
_ببرینش اونجا
به یه جا که شبیه انباری بود اشاره کرد
منو بردن سمت اون انباری وقتی درش رو باز کردن از چیزی که دیدم شوکه شدم زمین و در دیوار اونجا از آهن بود و کلی موش ، سوسک و ...... اینا داشت
گفتم :
+چیشده مثلا میخواد بگه اینجا با موشا تنهات میزارم (با حالت خنده)
با دیدن چهرش خندم محو شد
+بندازینش تو
نگهبان ها : بله قربان
نگهبانا منو انداختن تو و رفت خودش اومد داخل گفت :،
_ا/ت ...... تو باید بچه ی خوبی باشی و به حرفام گوش بدی تا برا بد نشه این بارو میبخشم ولی دیگه نه
من چیزی نمی گفتم
_بیاید ببرینش توی عمارت
نگهبانا منو بردن تو عمارت دوباره اون دختره
لیا : (اسم اونو یادم نیست اگر درسته که هیچی )
ععععع هرزه اومدی
........+
لیا :چیه زبونت رو موش خورده
و منو بردن تو اتاقم نشستم رو تخت
اجوما اومد
اجوما :دخترم ارباب دستور دادن که نیاز نیست دیگه کار کنی .... واینم شام
با یه سینی پر غذا اومد تو
غذا رو گذاشت و رفت.
از اونجایی که خیلی گشنم بود همش رو خوردم . نشستم رو تخت کم کم چشمام سنگین شد و خوابم رفت .
کوک ویو
این دختره ا/ت دختره خیلی خوشگلی بود
لیا گفت میخواد پیش من زندگی کنه برای همین نمیخوام ا/ت دیگه کار کنه که لیا اذیتش نکنه
یجورایی دلم براش می سوخت
بسه دیگه بقیش برا بعد بای
این یکیو کم گذاشتم به همین خاطر شرط نمیزارم 🤍
بای 😊
۱۴.۷k
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.