دو پارتی آکوتاگاوا اعتراف
دو پارتی آکوتاگاوا
به افتخار یکی از بهترین دوستام که روی آکوتاگاوا کراشه نوشتم خودش میدونه
از زبان ا/ت
خیلی وقته داخل مافیا کار میکنم و زیر دست آکوتاگاوا سان هستم آکوتاگاوا سان فوق العاده هستش قدرت خیلی عالی داره و کسی جلو دار اون نیست اما اون رضایت من یا موری سان رو نمیخاد اون رضایت ی عوضی(دازای لاورا غلت کردن)هستش دازای اوسامون کسی که به همه ی باند مافیا خیانت کرد ی خیانت کار ی عوضی ی عشق خودکشی این واقعا روی مخمه ای کاش اصلا با دازای آشنا نمیشد ای کاش هیچ وقت دازایو نمیدید
فردا صبح از زبان ا/ت
صبح شده بود ساعت شیش بود و ا/ت با صدای زنگ ساعتش بلند شد
رفتم لباسم پوشیدم از اونجایی که شب ی ماموریت داشتم و باید میرفتم به ی مهمونی و لباس مجلسی نداشتم قرار شده بود که با آکوتاگاوا سان بریم خرید(با کلی تحدید هیگوچی) بعد لباس پوشیدن رفتم تو آشپزخونه و صبحانه خوردم تازه ساعت ۸ بود و قرار ساعت یک بود پس رفتم خونمو یکم مرتب کردم و چای درست کردمو نشستم کتاب خوندن تا زمان بگذره
پرش زمانی
کتابم تموم شدش بهتره رفتم بیرون یدونه جدیدشو بخرم
نگاه به شاعت انداختم یازده بود زمان هم چه زود گذشت
رفتم دوش گرفتم و موهامو درست کردم ی لباس مناسب پوشیدم و ی عطر خوش بو زدم و ی رژ زدم نمیخام فکر کنه بخاطر دیدار با اون زیادی به خودم رسیدم
تا آماده شدم ساعت شد یک و صدای در زدن اومد
نشانه ی ا/ت*
نشانه ی آکوتاگاوا _
*آکوتاگاوا سان اومدین
_آره آماده ای بریم
*بله
کفشام پوشیدم(حالا هر استایلی مد نظرتونه)
و رفتیم بیرون همونجور که راه میرفتیم میدونستم هیگوچی هم داره دنبالمون میکنه و برای این که حرصش رو درارم خودمو برای آکوتاگاوا ناز میکردم
بعد از دیدن چندتا لباس بالاخره لباسم رو خریدم و رفتیم ساعت ۵ بود و مهمونی ساعت ۸ پس رفتیم به ی کافه تا یکم استراحت کنیم و زمانو بگذرونیم ساعت ۶ و نیم میخاستیم بریم که آکوتاگاوا سان گفت بریم ی جایی منم قبول کردم و رفتیم
رسیدیم به ی بندر ی جای گردش گردشگری
خیلی قشنگ بود
چند دقیقه سکوت بینمون پا برجا بود ولی...
________________
در همینجا بمونید هاهاهاها
پارت بعدی رو امروز میدم
به افتخار یکی از بهترین دوستام که روی آکوتاگاوا کراشه نوشتم خودش میدونه
از زبان ا/ت
خیلی وقته داخل مافیا کار میکنم و زیر دست آکوتاگاوا سان هستم آکوتاگاوا سان فوق العاده هستش قدرت خیلی عالی داره و کسی جلو دار اون نیست اما اون رضایت من یا موری سان رو نمیخاد اون رضایت ی عوضی(دازای لاورا غلت کردن)هستش دازای اوسامون کسی که به همه ی باند مافیا خیانت کرد ی خیانت کار ی عوضی ی عشق خودکشی این واقعا روی مخمه ای کاش اصلا با دازای آشنا نمیشد ای کاش هیچ وقت دازایو نمیدید
فردا صبح از زبان ا/ت
صبح شده بود ساعت شیش بود و ا/ت با صدای زنگ ساعتش بلند شد
رفتم لباسم پوشیدم از اونجایی که شب ی ماموریت داشتم و باید میرفتم به ی مهمونی و لباس مجلسی نداشتم قرار شده بود که با آکوتاگاوا سان بریم خرید(با کلی تحدید هیگوچی) بعد لباس پوشیدن رفتم تو آشپزخونه و صبحانه خوردم تازه ساعت ۸ بود و قرار ساعت یک بود پس رفتم خونمو یکم مرتب کردم و چای درست کردمو نشستم کتاب خوندن تا زمان بگذره
پرش زمانی
کتابم تموم شدش بهتره رفتم بیرون یدونه جدیدشو بخرم
نگاه به شاعت انداختم یازده بود زمان هم چه زود گذشت
رفتم دوش گرفتم و موهامو درست کردم ی لباس مناسب پوشیدم و ی عطر خوش بو زدم و ی رژ زدم نمیخام فکر کنه بخاطر دیدار با اون زیادی به خودم رسیدم
تا آماده شدم ساعت شد یک و صدای در زدن اومد
نشانه ی ا/ت*
نشانه ی آکوتاگاوا _
*آکوتاگاوا سان اومدین
_آره آماده ای بریم
*بله
کفشام پوشیدم(حالا هر استایلی مد نظرتونه)
و رفتیم بیرون همونجور که راه میرفتیم میدونستم هیگوچی هم داره دنبالمون میکنه و برای این که حرصش رو درارم خودمو برای آکوتاگاوا ناز میکردم
بعد از دیدن چندتا لباس بالاخره لباسم رو خریدم و رفتیم ساعت ۵ بود و مهمونی ساعت ۸ پس رفتیم به ی کافه تا یکم استراحت کنیم و زمانو بگذرونیم ساعت ۶ و نیم میخاستیم بریم که آکوتاگاوا سان گفت بریم ی جایی منم قبول کردم و رفتیم
رسیدیم به ی بندر ی جای گردش گردشگری
خیلی قشنگ بود
چند دقیقه سکوت بینمون پا برجا بود ولی...
________________
در همینجا بمونید هاهاهاها
پارت بعدی رو امروز میدم
۵۱۶
۱۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.