(......پارت چهارم)
ا.ت: بچه ها باید قبول کنیم و گرنه میمیریم
مونجین: اون که.........مشکلی .....نیست.........من....نگران تو و .....سوجی و خانواده هامون ........هستم
سوجی: راست .........میگه.......... خانواده هامون.......هم هستن
ا.ت: باشه نگران نباشید الان میام
از سرجام پاشدم و به طرف اونها رفتم که باهامون کمی فاصله داشتن
وقتی نزدیکشون شدم
مرد بهم نگاه کرد و دستی به موهاش کشید
مرد: حدس میزنم که قبول کردی
ا.ت: اوهوم قبوله ولی یه شرط دارم
مرد: شرط؟ جالبه بگو
ا.ت: نباید با خانواده هامون کاری داشته باشی
مرد: باشه ولی فقط من تا وقتی سر این شرطم که شما ها بهم خیانت نکنید
ا.ت: قبوله
مرد تک خنده ای کرد و به چند نفر که یونیفرم سفید داشتن گفت که وارد اتاق بشن
وارد اتاق شدن
به طرف مونجین و سوجی رفتن و مشغول درمانشون شدن
مرد: دنبالم بیا
مونجین: اون که.........مشکلی .....نیست.........من....نگران تو و .....سوجی و خانواده هامون ........هستم
سوجی: راست .........میگه.......... خانواده هامون.......هم هستن
ا.ت: باشه نگران نباشید الان میام
از سرجام پاشدم و به طرف اونها رفتم که باهامون کمی فاصله داشتن
وقتی نزدیکشون شدم
مرد بهم نگاه کرد و دستی به موهاش کشید
مرد: حدس میزنم که قبول کردی
ا.ت: اوهوم قبوله ولی یه شرط دارم
مرد: شرط؟ جالبه بگو
ا.ت: نباید با خانواده هامون کاری داشته باشی
مرد: باشه ولی فقط من تا وقتی سر این شرطم که شما ها بهم خیانت نکنید
ا.ت: قبوله
مرد تک خنده ای کرد و به چند نفر که یونیفرم سفید داشتن گفت که وارد اتاق بشن
وارد اتاق شدن
به طرف مونجین و سوجی رفتن و مشغول درمانشون شدن
مرد: دنبالم بیا
۵.۸k
۰۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.