پارت هفتم
اخی یه خواب درست حسابی کردم خب برم اماده شم تا دیر نشده خب بعد از دستشویی و کارهای غیره میریم سراغ لباس یه جین پوشیدم بایه مانتوی باند مشکی که رو استیناش طرح سنتی داشت با مقنه مشکی یه کاپشن کوتاه مشکی خیلی خوشگل که خیلی دوسش دارم مهراد از پاریس برام اورده بود با نیم پوتای عسلی رنگم سوییچ ماشینو برداشتم از اتاق رفتم بیرون مهراد داشت صبحونه میخورد حتما میخواد بره شرکت رفتم جلو سلام دادم بهش با سر جواب داد اخی هنوز باهام قهره دستمو انداختم دور گردنش گونشو بوس کردم گفتم من:داداشی مهراد:............ من:داداش جونم مهراد:بله من:هنوز باهام قهری مهراد:اره من:من که همیشه بهت میگم هر کی بامن در افتاد ور افتاد مهراد:برو بچه برو خندید گفتم:خب خندیدی اشتی دیگه اره مهراد:بروووووووووووووووووووو هورا اشتی کرد من:من دیگه میرم خدافظ مهراد:صبحونه بخور من:نمیخورم خدافظ مهراد:خدافظ راه افتادم سمت پارکینگ ماشینو در اوردم رفتم دنبال ایدا رسیدم جلوی درشون تک زنگ زدم بهش اومد دم در سوار شد پارت بعدی
۷.۰k
۲۶ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.