Part 15
Part 15
جیمین ویو
وقتی دیدم دوید منم رفتم دنبالش یه کم که دوید یهو وایسا قلبش و گرفت افتاد روی زمین رفتم بالای سرش ولی بیدار نمیشد... مثل ایم که بیهوش شده بود...
جیمین: سویون...سویون بیدار شو...سویون صدامو میشنوی؟
سویون چشماتو باز کن...نخواب
وقتی دیدم فایده نداره برآید بلندش کردم و بردمش سمت همونجایی که برای عکاسی بودیم
جیمین: یکی کمک کنه...( داد)
کوک: جیمین چی شده؟
تهیونگ: اون سویونه؟
یونگی: چشم شده؟
هوپی: چرا اینجوری شده؟
جین: بسه بیارش اینجا بدو زود بردمش توی یکی از چادر ها که برای استراحت بود و گذاشتمش رو تخت و همه دورش جمع شدیم یه کم که گذشت کم کم چشماش رو باز کرد..
سویون: جی...جیمین...( بی حال و با صدای گرفته)
جیمین: جانم؟ من اینجام خوبی قشنگم؟
سویون: اهوم...خو..خوبم...
جیمین: چرا اینطوری شدی؟
سویون: چیز مهمی نیست یه کم دیگه خوب خوب میشم
جیمین: یعنی چی چیز مهمی نیس؟
سویون: طبیعیه من همیشه اینطوری میشم...
جیمین: چرا مشکل قلبی چیزی داری؟
سویون: نه ربطی به قلبم نداره
جیمین: پس چی؟
یونگی: اه جیمین ولش کن دختره تازه چشماشو باز کرده حالا بزار یه کم بگذره بعد
جین: راست میگه بزار حالش جا بیاد بد
تهیونگ: آره هیونگ بهش فشار نیار
جیمین: خیلی خوب استراحت کن
سویون: باشه...
نامجون: خوبه حالا بیاید بریم بیرون تا راحت باشه
جیمین: اگه چیزی خواست بهم بگو
سویون: باش
....
ادامه دارد....
جیمین ویو
وقتی دیدم دوید منم رفتم دنبالش یه کم که دوید یهو وایسا قلبش و گرفت افتاد روی زمین رفتم بالای سرش ولی بیدار نمیشد... مثل ایم که بیهوش شده بود...
جیمین: سویون...سویون بیدار شو...سویون صدامو میشنوی؟
سویون چشماتو باز کن...نخواب
وقتی دیدم فایده نداره برآید بلندش کردم و بردمش سمت همونجایی که برای عکاسی بودیم
جیمین: یکی کمک کنه...( داد)
کوک: جیمین چی شده؟
تهیونگ: اون سویونه؟
یونگی: چشم شده؟
هوپی: چرا اینجوری شده؟
جین: بسه بیارش اینجا بدو زود بردمش توی یکی از چادر ها که برای استراحت بود و گذاشتمش رو تخت و همه دورش جمع شدیم یه کم که گذشت کم کم چشماش رو باز کرد..
سویون: جی...جیمین...( بی حال و با صدای گرفته)
جیمین: جانم؟ من اینجام خوبی قشنگم؟
سویون: اهوم...خو..خوبم...
جیمین: چرا اینطوری شدی؟
سویون: چیز مهمی نیست یه کم دیگه خوب خوب میشم
جیمین: یعنی چی چیز مهمی نیس؟
سویون: طبیعیه من همیشه اینطوری میشم...
جیمین: چرا مشکل قلبی چیزی داری؟
سویون: نه ربطی به قلبم نداره
جیمین: پس چی؟
یونگی: اه جیمین ولش کن دختره تازه چشماشو باز کرده حالا بزار یه کم بگذره بعد
جین: راست میگه بزار حالش جا بیاد بد
تهیونگ: آره هیونگ بهش فشار نیار
جیمین: خیلی خوب استراحت کن
سویون: باشه...
نامجون: خوبه حالا بیاید بریم بیرون تا راحت باشه
جیمین: اگه چیزی خواست بهم بگو
سویون: باش
....
ادامه دارد....
۴.۱k
۱۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.