شاگرد انتقالی پارت 31
اِما: داداش شینجیرو لطفا بزار بقیه ی مراسم ادامه پیدا کنه! همه این مراسم رو دوست دارن!
شینجیرو به اطراف نگاه کرد همه با ذوق و شوق به او نگاه می کردند و منتظر بودند او اجازه دهد تا این مراسم ادامه پیدا کند شینجیرو به اِما نگاه کرد
شینجیرو: باشه فقط بخاطر اِما می تونید به بقیه ی مهمونی ادامه بدین!
همه خوش حال شدن.
اِما: ممنون داداش شینجیرو!
مایکی تو دلش: ممنون داداش شینجیرو! ( ادای اِما رو در آورد)
.
.کمی بعد
.
شینجیرو آنطرف نشسته بود و به گوشی اش نگاه میکرد اِما به خوردن کیک مشغول بود تغریبا همه جا سکوت بود که صدای شخصی به شدت جلب توجه کرد
یوزوها: عروس،داماد و ببوس!
بقیه هم به همراه بازوها گفتند
-عروس ، داماد و ببوس!
-عروس، داماد و ببوس!
باجی کاملا سرخ شد و با خجالت به هانما نگاه کرد هانما با گشاده رویی به باجی خیره شد.
چیفویو خواست این بحث مزخرف را تمام کند و باجی-سان را از این شرایت نجات دهد و جلو آمد
چیفویو: الان وقت این هست که عروس و داماد سوار اسب سفید بشن!
تاکه میچی خواست تا چیفویو را همراهی کند و حرف او را تایید کرد.
شینجیرو به اطراف نگاه کرد همه با ذوق و شوق به او نگاه می کردند و منتظر بودند او اجازه دهد تا این مراسم ادامه پیدا کند شینجیرو به اِما نگاه کرد
شینجیرو: باشه فقط بخاطر اِما می تونید به بقیه ی مهمونی ادامه بدین!
همه خوش حال شدن.
اِما: ممنون داداش شینجیرو!
مایکی تو دلش: ممنون داداش شینجیرو! ( ادای اِما رو در آورد)
.
.کمی بعد
.
شینجیرو آنطرف نشسته بود و به گوشی اش نگاه میکرد اِما به خوردن کیک مشغول بود تغریبا همه جا سکوت بود که صدای شخصی به شدت جلب توجه کرد
یوزوها: عروس،داماد و ببوس!
بقیه هم به همراه بازوها گفتند
-عروس ، داماد و ببوس!
-عروس، داماد و ببوس!
باجی کاملا سرخ شد و با خجالت به هانما نگاه کرد هانما با گشاده رویی به باجی خیره شد.
چیفویو خواست این بحث مزخرف را تمام کند و باجی-سان را از این شرایت نجات دهد و جلو آمد
چیفویو: الان وقت این هست که عروس و داماد سوار اسب سفید بشن!
تاکه میچی خواست تا چیفویو را همراهی کند و حرف او را تایید کرد.
۵۴
۱۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.