به هم خواهیم رسید
*:جرج
×:تهیونگ
♡پارت۴♡
×اگه عوض این دختر بهت ۲ میلیارد دلار بدم چی یونگی
چی اون میخواست منو بخره ایندفه جدی بود و هیچ مسخره بازی تو نگاهش نبود
-نه قربان
×پس این دختر رو نمیدی نه
-ببخشید ولی هرچی میخواید ببرید جز این دختر
از حرف یونگی هم غمگین شدم هم شاد. اون آنقدر بهم اهمیت میداد که همه چیزشو به من ترجیح میداد؟
×ولی من هرچی رو نمیخوام
بعد سمت یونگی رفت و با حرص زیاد گفت
×دختره رو میدی یا میبرمش
-یک بار گفتم اون دخترو به هیچ کسی نمیدم
خیلی کنایه آمیز گفت
×براي یه هرزه کوچولو جونتو تو خطر میندازی؟
از سر شوک فقط به یونگی که با تمام خشمی که تو نگاهش به تهیونگ موج میزد خیره مونده بودم و منتظر حرکت بعدیش بودم
یونگی یقه تهیونگو گرفت و محکم به ستون کوبید بادیگاردا سمتش اومدن ولی تهیونگ با علامت دست نشون داد که جلو نیان و برای آتیش یونگی رو بیشتر کردن شروع کرد
×اوه یونگی پس خیلی عشق بازی با جوجه کوچیکتو دوس داری
-بهتره خفه شی
×نترس میزارم سهم بیشترش به تو برسه
-گفتم دهنتو ببند
بعد تهیونگ جوری که یونگی نفهمه با اشاره دست نگهباناش سمت من اومدن دستامو محکم گرفتن و باعث شد روی زمین بیوفتم
+ولم کنید
×خوب شوگا حالا هرچی بیشتر یقه منو فشار بدی دستور میدم دستای اون هرزه کوچیلوتو فشار بدن تا بشکنه
بعد بادیگاردا شروع به سفت فشردن دستام کردم دادی از روی درد زیادم کشیدم انگار استخونام داشت از هم جدا میشد
-ولش کن
×بستگی به تو داره
بلند جیغی کشیدم تا اینکه خیسی چیزی رو روی دستم حس کردم تیزی انگشتر یکی از بادیگاردا باعث شده بود که از دستم خون بیاد و هر لحظه بیشتر توی گوشت دستم فرو بره.
تا اینکه یونگی یقه تهیونگو ول کرد
-آزادش کن
و بعد با اشاره چشمی به بادیگاردا فهموند که ولم کنن وقتی از روی درد زمین افتادم یونگی خواست سمتم بیاد ولی تهیونگ یقشو گرفت که حرفای آخرو بزنه
×ببینم برای من شاخ در اوردی بز کوچولو با این کارت حکم مردن خودتو و بدبختی اون دخترو امضا کردی یه روزی میام سراغت که روحتم خبر نداره اگه به فکر فرار بیوفتی بعد پیدات کنم اون موقس که دمار از روزگارت در میام پیشی کوچولو فهمیدی
بعد با حرص یقشو ول کرد و رفت بیرون یونگی سریع سمت من اومد و کمک کرد روی مبل بشینم
-حالت خوبه
+آره
-من.. متاسفم
+اشکالی نداره
-خیلی درد داره
+آره
-وایستا پانسمان بیارم
بعد آروم دستای نرمشی روی زخمم کشید صورتمو جمع کردم و بعد آروم نوار پانسمان دور زخمم پیچید و روی مچ دستمو بوسید لبای نرم و پنبه ایش که بر خلاف صورت و اخلاق سردش بودن زیباش می کرد بعد از زیر چشم بهم نگاه کرد دوباره برای در رفتن از ارتباط چشمی با این فرشته زیبا چشامو به عنوان درد بستم.
×:تهیونگ
♡پارت۴♡
×اگه عوض این دختر بهت ۲ میلیارد دلار بدم چی یونگی
چی اون میخواست منو بخره ایندفه جدی بود و هیچ مسخره بازی تو نگاهش نبود
-نه قربان
×پس این دختر رو نمیدی نه
-ببخشید ولی هرچی میخواید ببرید جز این دختر
از حرف یونگی هم غمگین شدم هم شاد. اون آنقدر بهم اهمیت میداد که همه چیزشو به من ترجیح میداد؟
×ولی من هرچی رو نمیخوام
بعد سمت یونگی رفت و با حرص زیاد گفت
×دختره رو میدی یا میبرمش
-یک بار گفتم اون دخترو به هیچ کسی نمیدم
خیلی کنایه آمیز گفت
×براي یه هرزه کوچولو جونتو تو خطر میندازی؟
از سر شوک فقط به یونگی که با تمام خشمی که تو نگاهش به تهیونگ موج میزد خیره مونده بودم و منتظر حرکت بعدیش بودم
یونگی یقه تهیونگو گرفت و محکم به ستون کوبید بادیگاردا سمتش اومدن ولی تهیونگ با علامت دست نشون داد که جلو نیان و برای آتیش یونگی رو بیشتر کردن شروع کرد
×اوه یونگی پس خیلی عشق بازی با جوجه کوچیکتو دوس داری
-بهتره خفه شی
×نترس میزارم سهم بیشترش به تو برسه
-گفتم دهنتو ببند
بعد تهیونگ جوری که یونگی نفهمه با اشاره دست نگهباناش سمت من اومدن دستامو محکم گرفتن و باعث شد روی زمین بیوفتم
+ولم کنید
×خوب شوگا حالا هرچی بیشتر یقه منو فشار بدی دستور میدم دستای اون هرزه کوچیلوتو فشار بدن تا بشکنه
بعد بادیگاردا شروع به سفت فشردن دستام کردم دادی از روی درد زیادم کشیدم انگار استخونام داشت از هم جدا میشد
-ولش کن
×بستگی به تو داره
بلند جیغی کشیدم تا اینکه خیسی چیزی رو روی دستم حس کردم تیزی انگشتر یکی از بادیگاردا باعث شده بود که از دستم خون بیاد و هر لحظه بیشتر توی گوشت دستم فرو بره.
تا اینکه یونگی یقه تهیونگو ول کرد
-آزادش کن
و بعد با اشاره چشمی به بادیگاردا فهموند که ولم کنن وقتی از روی درد زمین افتادم یونگی خواست سمتم بیاد ولی تهیونگ یقشو گرفت که حرفای آخرو بزنه
×ببینم برای من شاخ در اوردی بز کوچولو با این کارت حکم مردن خودتو و بدبختی اون دخترو امضا کردی یه روزی میام سراغت که روحتم خبر نداره اگه به فکر فرار بیوفتی بعد پیدات کنم اون موقس که دمار از روزگارت در میام پیشی کوچولو فهمیدی
بعد با حرص یقشو ول کرد و رفت بیرون یونگی سریع سمت من اومد و کمک کرد روی مبل بشینم
-حالت خوبه
+آره
-من.. متاسفم
+اشکالی نداره
-خیلی درد داره
+آره
-وایستا پانسمان بیارم
بعد آروم دستای نرمشی روی زخمم کشید صورتمو جمع کردم و بعد آروم نوار پانسمان دور زخمم پیچید و روی مچ دستمو بوسید لبای نرم و پنبه ایش که بر خلاف صورت و اخلاق سردش بودن زیباش می کرد بعد از زیر چشم بهم نگاه کرد دوباره برای در رفتن از ارتباط چشمی با این فرشته زیبا چشامو به عنوان درد بستم.
۱۴.۴k
۲۷ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.