پارت 14
پارت 14
ا/ت ویو
صبح پاشدم آفتاب مستقیم به چشمم میخورد شانس نیست که اه پاشدم یه دوش گرفتم و رفتم پایین امروز سرحال بودم نمیدونم چرا رفتم که دیدم بابام همه رو جمع کرده داره حرف میزنه رفتم جلو تر دیدم رفت جلو و موهای یکی از خدمتکارا رو گرفت دستش و میکشید اونم جیغ میزد متوجه نمیشم یه روز بدون دردسر نمیگذره نه؟
یهو چشمش خورد به من که خنثی نگاش میکردم
پدر ا/ت ویو
داشتم حرف میزدم و میگفتم که جاسوس پیدا شده بعد این حرفم رفتم و موهاشو گرفتم و کشیدم جیغ زد محل ندادم و فقط موهاشو میکشیدم که چشمم به ا/ت افتاد راستش من خیلی بهش بدی کردم خیلی پشیمونم ولی دیره اون منو هیچ وقت نمیبخشه خودم هم نمیتونم خودم رو ببخشم من همینطور بهش زل زده بودم که اونم خنثی نگام میکرد که خودش این سکوت رو شکست و گفت
ا/ت : اینجا چخبره؟
پدر ا/ت : چند وقت پیش فهمیدم که یه جاسوس تو خونس بعد از چند تا تحقیق و در نظر گرفتن کارای کارکنا فهمیدم این عوضی جاسوسه
ا/ت : پس که اینطور
از زبان راوی :
ا/ت همینطور جلو میرفت وقتی رسید به دختره دست پدرش رو از موهای دختره باز کرد که باعث شد پدرش تعجب کنه خودش اول گونه ی خدمتکارو نوازش کرد و گفت :
ا/ت : خانم کوچولوی ما جاسوس در اومد آره؟
خدمتکار که داشت اشک میریخت گفت :
خدمتکار : بخد.. ا منن. منن نبو
ا/ت نذاشت حرفش تموم بشه چنان سیلی ای بهش زد که پرت شد اونور و باعث شد سرعت اشکاش بیشتر بشه و التماس کنه
خدمتکار : الت.. التما.. س میکنم ول.. م
ا/ت بازم رحمی نکرد و یه لگد محکم زد تو شکمش که باعث شد خدمتکار جیغ بکشه و توی خودش جمع بشه
ا/ت خم شد و روی پاهاش به صورت نشسته قرار گرفت ناخنش رو روی گوش خدمتکار کشید و بیشتر خم شد و در گوشش زمزمه کرد
ا/ت : پس که منو دور میزنی هوم؟
خدمتکار : ب. . بخ... دا من من.. نمیخواست.. م
ا/ت پاشد از موهای دختره گرفت و کشون کشون بردش به سمت اتاق همیشگی اتاق شکنجه اینبار نبستش به زنجیر ها همون طور انداختش وسط اتاق و و شروع کرد به لگد زدن بهش انقدر زد که دیگه جونی برای خدمتکار نمونده بود خدمتکار جیغ میزد و ا/تم بیشتر اونو میزد انگار با هر جیغی که خدمتکار میزد ا/ت جون بیشتری میگرفت وبرای زدنش وسوسه میشد صدای داد مکس و پدرش میومد که درو میزدن و میگفتن ولش کن ولی در قفل بود و نمیتونستن کاری بکنن
اسلاید بعد لباس ا/ت وقتی از خواب پاشد پوشید و رفت پایین
ا/ت ویو
صبح پاشدم آفتاب مستقیم به چشمم میخورد شانس نیست که اه پاشدم یه دوش گرفتم و رفتم پایین امروز سرحال بودم نمیدونم چرا رفتم که دیدم بابام همه رو جمع کرده داره حرف میزنه رفتم جلو تر دیدم رفت جلو و موهای یکی از خدمتکارا رو گرفت دستش و میکشید اونم جیغ میزد متوجه نمیشم یه روز بدون دردسر نمیگذره نه؟
یهو چشمش خورد به من که خنثی نگاش میکردم
پدر ا/ت ویو
داشتم حرف میزدم و میگفتم که جاسوس پیدا شده بعد این حرفم رفتم و موهاشو گرفتم و کشیدم جیغ زد محل ندادم و فقط موهاشو میکشیدم که چشمم به ا/ت افتاد راستش من خیلی بهش بدی کردم خیلی پشیمونم ولی دیره اون منو هیچ وقت نمیبخشه خودم هم نمیتونم خودم رو ببخشم من همینطور بهش زل زده بودم که اونم خنثی نگام میکرد که خودش این سکوت رو شکست و گفت
ا/ت : اینجا چخبره؟
پدر ا/ت : چند وقت پیش فهمیدم که یه جاسوس تو خونس بعد از چند تا تحقیق و در نظر گرفتن کارای کارکنا فهمیدم این عوضی جاسوسه
ا/ت : پس که اینطور
از زبان راوی :
ا/ت همینطور جلو میرفت وقتی رسید به دختره دست پدرش رو از موهای دختره باز کرد که باعث شد پدرش تعجب کنه خودش اول گونه ی خدمتکارو نوازش کرد و گفت :
ا/ت : خانم کوچولوی ما جاسوس در اومد آره؟
خدمتکار که داشت اشک میریخت گفت :
خدمتکار : بخد.. ا منن. منن نبو
ا/ت نذاشت حرفش تموم بشه چنان سیلی ای بهش زد که پرت شد اونور و باعث شد سرعت اشکاش بیشتر بشه و التماس کنه
خدمتکار : الت.. التما.. س میکنم ول.. م
ا/ت بازم رحمی نکرد و یه لگد محکم زد تو شکمش که باعث شد خدمتکار جیغ بکشه و توی خودش جمع بشه
ا/ت خم شد و روی پاهاش به صورت نشسته قرار گرفت ناخنش رو روی گوش خدمتکار کشید و بیشتر خم شد و در گوشش زمزمه کرد
ا/ت : پس که منو دور میزنی هوم؟
خدمتکار : ب. . بخ... دا من من.. نمیخواست.. م
ا/ت پاشد از موهای دختره گرفت و کشون کشون بردش به سمت اتاق همیشگی اتاق شکنجه اینبار نبستش به زنجیر ها همون طور انداختش وسط اتاق و و شروع کرد به لگد زدن بهش انقدر زد که دیگه جونی برای خدمتکار نمونده بود خدمتکار جیغ میزد و ا/تم بیشتر اونو میزد انگار با هر جیغی که خدمتکار میزد ا/ت جون بیشتری میگرفت وبرای زدنش وسوسه میشد صدای داد مکس و پدرش میومد که درو میزدن و میگفتن ولش کن ولی در قفل بود و نمیتونستن کاری بکنن
اسلاید بعد لباس ا/ت وقتی از خواب پاشد پوشید و رفت پایین
۵۱.۱k
۲۹ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.